چه می گذرد در دلم که عطر آهن تفته از کلماتم ریخته است.
چه میگذرد در دلم که عطر آهن تفته از کلماتم ریخته است.
چه میگذرد در خیالم که قل قل نور از رگهایم به گوش میرسد.
چه میگذرد در سرم که جر جر طوفانه بند شده در گلویم میلرزد.
سراسر نامها را گشتهام و نام تو را پنهان کردم
میدانم شبی تاریک در پی است و من به چراغ نامت محتاجم؛ طوفانهایی سر چهار راهها ایستادهاند و در انتظار مرا میکشند و من به زورق نامت محتاجم؛
آفتاب را سمت خانه تو گیج کردهام؛ گل آفتابگردان ونگوگ حضور تو چون شمعی ته دره کافیست که مثل پلنگی در دامن زندگی بیفتم، قرص ماه حل شده در آسمان.
چه میگذرد در کتابم که درختان بریده
برمیخیزند کاغذ میشوند تا از تو سخن بگویم...
#شمس_لنگرودی
چه میگذرد در خیالم که قل قل نور از رگهایم به گوش میرسد.
چه میگذرد در سرم که جر جر طوفانه بند شده در گلویم میلرزد.
سراسر نامها را گشتهام و نام تو را پنهان کردم
میدانم شبی تاریک در پی است و من به چراغ نامت محتاجم؛ طوفانهایی سر چهار راهها ایستادهاند و در انتظار مرا میکشند و من به زورق نامت محتاجم؛
آفتاب را سمت خانه تو گیج کردهام؛ گل آفتابگردان ونگوگ حضور تو چون شمعی ته دره کافیست که مثل پلنگی در دامن زندگی بیفتم، قرص ماه حل شده در آسمان.
چه میگذرد در کتابم که درختان بریده
برمیخیزند کاغذ میشوند تا از تو سخن بگویم...
#شمس_لنگرودی
۱۴.۸k
۲۰ دی ۱۴۰۰