دلم دردی نهان دارد در این دنیای تنهایی

دلم دردی نهان دارد در این دنیای تنهایی
غبارین وحشتی دارم از این شب‌های تنهایی

نمی‌دانم چرا بی‌خود به دامم می‌کشد جبری
مگر صیاد دارد بیشه در صحرای تنهایی؟

به روحم شورش اندازد، به جانم افکنَد دردی
عجب هنگامه‌ای دارم در این غوغای تنهایی

اگر بی‌باک‌تر گردم، به کویش شعله اندازم
زنم آتش به جان و جامه و سیمای تنهایی

دلا! بار دگر بشنو صدای سرد اندوهم
سرود خسته‌ای دارم کنون در پای تنهایی...

#حنیفه_فریور_روستایی
دیدگاه ها (۹)

کجا می خواهی بروی اصلا کجا را داری که بروی؟! با توام دلِ دیو...

هان اي عقاب عشق!از اوج قله‌هاي مه آلود دوردستپرواز كن به دشت...

چه می‌گذرد در دلم که عطر آهن تفته از کلماتم ریخته است. چه می...

بارها با چهره ای آرام عصیان کرده امهمچنان یک رود بی آزارِ ط...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط