بارها با چهره ای آرام عصیان کرده ام
بارها با چهره ای آرام عصیان کرده ام
همچنان یک رود بی آزارِ طغیانکرده ام
مثل آن رودی که خشم از بسترش بیرون زده ست
هر چه را در راه من افتاده ویران کرده ام
بارها با چشمهای خسته ی خود دیده ام
خوابهای با شکوهی را که ویران کرده ام
تازگی اما شبیه صخره هایی ساکتم
موج را از گفتگو با خود پشیمان کرده ام
تا نگوید چیزی از دنیای نا آرام من
سایه ام را سالهای سال زندان کرده ام
با سوال ساده ای،ابری سرم فریاد زد
جرم من این است گاهی یاد باران کرده ام
یا همین دیروز پیچک ها مرا حد می زدند
غنچه ای را در میان باغ عریان کرده ام
باغشان سرکش شده، همسایه هایم شاکی اند
تاک را با حرفهای خویش حیران کرده ام
"راستی این رازها پیش خودت باشد رفیق!
آفتابی را میان خانه پنهان کرده ام"
#بابک_دولتی
همچنان یک رود بی آزارِ طغیانکرده ام
مثل آن رودی که خشم از بسترش بیرون زده ست
هر چه را در راه من افتاده ویران کرده ام
بارها با چشمهای خسته ی خود دیده ام
خوابهای با شکوهی را که ویران کرده ام
تازگی اما شبیه صخره هایی ساکتم
موج را از گفتگو با خود پشیمان کرده ام
تا نگوید چیزی از دنیای نا آرام من
سایه ام را سالهای سال زندان کرده ام
با سوال ساده ای،ابری سرم فریاد زد
جرم من این است گاهی یاد باران کرده ام
یا همین دیروز پیچک ها مرا حد می زدند
غنچه ای را در میان باغ عریان کرده ام
باغشان سرکش شده، همسایه هایم شاکی اند
تاک را با حرفهای خویش حیران کرده ام
"راستی این رازها پیش خودت باشد رفیق!
آفتابی را میان خانه پنهان کرده ام"
#بابک_دولتی
۱۵.۱k
۲۰ دی ۱۴۰۰