پارت دوازدهم!
لوپین، به دلیل گرگینه بودنش، نمی توانست در جایی استخدام شود. هروس به او گفته بود که هرگاه، برای استخدام شدن در جایی اقدام می کند، به هروس بگوید. هروس در دلش برای لوپین، آرزوی موفقیت کرد.
نامه را کنار گذاشت و بسته ای را که مادر بزرگش برایش فرستاده بود، باز کرد.
در بسته، ساعت شنی کوچکی بود که شن هایش رنگی بین آبی و بنفش بود. روی قابش کلماتی باستانی، حک شده بود. روی قسمت بالایش، چند چرخدنده و عقربه وجود داشت.
هروس نسبت به آن شئ، حس آشنایی داشت. انگار که سال ها پیش نیز، آن را در دست داشته، در حالی که این، اولین باریست که آن را لمس کرده است.
آن را در جیبش گذاشت و از روی نیمکت بلند شد. به در های سرسرا نزدیک شده بود که ریگولس به هروس نزدیک شد و گفت:
«آماده ای ؟»
هروس که جا خورده بود گفت:
«سلام! برای چی؟»
ریگولس با شور و نشاط عجیبی گفت:
«برای گردش هاگزمید!»
هروس تازه به یاد آورد که آن روز، روز موعود گردش در هاگزمید است. آنقدر غرق در درس هایش شده بود که به هیچ چیزی جز درس هایش توجه نداشت. آن روز نیز قصد داشت به اتاقش در خوابگاه هافلپافی ها برود و درس معجونسازی بخواند. با تعجب گفت:
«اوه! اصلا یادم نبود! میتونی چند لحظه منتظرم بمونی؟ میرم آماده میشم و برمیگردم. »
ریگولس گفت:
«حتما!»
چند لحظه بعد، آن دو، در صف دانش آموزان، در سرسرای ورودی بودند. فیلچ، سرایدار هاگوارتز، در کنار در های بزرگ ورودی ایستاده بود و از این مطمئن میشد که افرادی که به هاگزمید می رفتند، رضایتنامه دارند. نوبت هروس و ریگولس شد. فیلچ زیر لب گفت:
«بلک و بلکمور... میتونین برین.»
از در های بزرگ چوب بلوط رد شدند و به فضای باز قدم گذاشتند. نسیم خنک بهاری می وزید. این فصل، همه جا را به رنگ سبز در آورده بود.
ریگولس شروع به صحبت کردن کرد، انگار که می خواست سر صحبت را باز کند:
« خب، به نظرت بریم کجا، خانم بلکمو...»
«واقعا میخوای تا آخر گردش منو " خانم بلکمور" صدا کنی؟!»
هروس با حیرت این را گفت. در واقع، اصلا انتظار نداشت که ریگولس، او را "خانم بلکمور" صدا کند!
ریگولس کا احساس خطر کرده بود با تردید گفت:
« خب، چی بگ...»
هروس دوباره به میان حرف او پرید و با صبر و حوصله گفت:
« تو میتونی منو هروس صدا بزنی. منم تورو ریگولس صدا میزنم!»
ریگولس گفت:
«باشه ولی... تو میتونی منو رِگ صدا کنی.»
‿᷼︵ ᳝⏜⭒᮫ ✰᮫ ⭒⏜ ᳝︵᷼‿
به نظر خودم نسبت به این همه غیبت خیلی کم بود ولی واقعا از این بیشتر وقت نمی کنم😭😭
سرم خیلییییی شلوغههههه
واقعا ببخشیددددد
امیدوارم ازش لذت ببرید!
لایک و کامنت یادتون نره!♡
منتظر پارت بعد باشین!☆
نامه را کنار گذاشت و بسته ای را که مادر بزرگش برایش فرستاده بود، باز کرد.
در بسته، ساعت شنی کوچکی بود که شن هایش رنگی بین آبی و بنفش بود. روی قابش کلماتی باستانی، حک شده بود. روی قسمت بالایش، چند چرخدنده و عقربه وجود داشت.
هروس نسبت به آن شئ، حس آشنایی داشت. انگار که سال ها پیش نیز، آن را در دست داشته، در حالی که این، اولین باریست که آن را لمس کرده است.
آن را در جیبش گذاشت و از روی نیمکت بلند شد. به در های سرسرا نزدیک شده بود که ریگولس به هروس نزدیک شد و گفت:
«آماده ای ؟»
هروس که جا خورده بود گفت:
«سلام! برای چی؟»
ریگولس با شور و نشاط عجیبی گفت:
«برای گردش هاگزمید!»
هروس تازه به یاد آورد که آن روز، روز موعود گردش در هاگزمید است. آنقدر غرق در درس هایش شده بود که به هیچ چیزی جز درس هایش توجه نداشت. آن روز نیز قصد داشت به اتاقش در خوابگاه هافلپافی ها برود و درس معجونسازی بخواند. با تعجب گفت:
«اوه! اصلا یادم نبود! میتونی چند لحظه منتظرم بمونی؟ میرم آماده میشم و برمیگردم. »
ریگولس گفت:
«حتما!»
چند لحظه بعد، آن دو، در صف دانش آموزان، در سرسرای ورودی بودند. فیلچ، سرایدار هاگوارتز، در کنار در های بزرگ ورودی ایستاده بود و از این مطمئن میشد که افرادی که به هاگزمید می رفتند، رضایتنامه دارند. نوبت هروس و ریگولس شد. فیلچ زیر لب گفت:
«بلک و بلکمور... میتونین برین.»
از در های بزرگ چوب بلوط رد شدند و به فضای باز قدم گذاشتند. نسیم خنک بهاری می وزید. این فصل، همه جا را به رنگ سبز در آورده بود.
ریگولس شروع به صحبت کردن کرد، انگار که می خواست سر صحبت را باز کند:
« خب، به نظرت بریم کجا، خانم بلکمو...»
«واقعا میخوای تا آخر گردش منو " خانم بلکمور" صدا کنی؟!»
هروس با حیرت این را گفت. در واقع، اصلا انتظار نداشت که ریگولس، او را "خانم بلکمور" صدا کند!
ریگولس کا احساس خطر کرده بود با تردید گفت:
« خب، چی بگ...»
هروس دوباره به میان حرف او پرید و با صبر و حوصله گفت:
« تو میتونی منو هروس صدا بزنی. منم تورو ریگولس صدا میزنم!»
ریگولس گفت:
«باشه ولی... تو میتونی منو رِگ صدا کنی.»
‿᷼︵ ᳝⏜⭒᮫ ✰᮫ ⭒⏜ ᳝︵᷼‿
به نظر خودم نسبت به این همه غیبت خیلی کم بود ولی واقعا از این بیشتر وقت نمی کنم😭😭
سرم خیلییییی شلوغههههه
واقعا ببخشیددددد
امیدوارم ازش لذت ببرید!
لایک و کامنت یادتون نره!♡
منتظر پارت بعد باشین!☆
- ۴.۴k
- ۳۰ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط