گاهے از تو مےنویسم
گاهے از تو مےنویسم
هر صبحے ڪہ خورشید نمےتابد
آن هنگام ڪہ آسمان ابرے ست
بغضم جارے ست
و جاے خالے ات
عذاب آور مےشود
خانہ لبریز مےشود
از خاطرات رفتنت
هر روز فاصلہ بین من و تو
دیوار مےشود
گویے عشق نبود
دوست داشتن نبود
چہ زود خاطرات مےرود
هنوز دلتنگ توأم
بہ خویش مےگویم
شاید پشیمان مےشود برمےگردد
خیال محالے ست
برگشتن تو محال است مےدانم
باید چمدان بست
باید از باران گذشت
از پاییز رد شد
باید رفت ...
هر صبحے ڪہ خورشید نمےتابد
آن هنگام ڪہ آسمان ابرے ست
بغضم جارے ست
و جاے خالے ات
عذاب آور مےشود
خانہ لبریز مےشود
از خاطرات رفتنت
هر روز فاصلہ بین من و تو
دیوار مےشود
گویے عشق نبود
دوست داشتن نبود
چہ زود خاطرات مےرود
هنوز دلتنگ توأم
بہ خویش مےگویم
شاید پشیمان مےشود برمےگردد
خیال محالے ست
برگشتن تو محال است مےدانم
باید چمدان بست
باید از باران گذشت
از پاییز رد شد
باید رفت ...
۶.۱k
۱۸ آبان ۱۴۰۳