رمان

#میشد_نخواست پارت۲۴
دانشگاه
لیا:من برم یه قهوه بخورم خیلی خسته م
چاعان:منم میام
یاعیز:لیا هرجا بره چاعانم همونجاست😂
توانا:خب ما چی؟
یاعیز:ما بریم حیاط قدم بزنیم
توانا:اره اره بریم
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
چاعان:لیا فقط قهوه میخوای
لیا:اره عشقم
چاعان:اوکی
لیا:خب
چاعان:؟؟؟
لیا:تو خونه تنهایی چیکار میکنی برام سوال؟😂😐
چاعان:راستشو بخوای گوشی دستمه و هر۵دقیقه ی بار به تو پیام میدم😂
لیا:ای جان
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
توانا:ببین یاعیز من نمیخوام بهت دروغ بگم
یاعیز:خب
توانا:و اینکه بهت اعتماد دارم
یاعیز:خب دیگه بگو
توانا:اما نمیخوام دخترای دیگه رو دور و برت ببینم
یاعیز:این از کجا دراومد
توانا:حتی الیسا
یاعیز:منو الیسا مث خواهریم
توانا:هرچی.من نسبت به تو بد بین نیستم.
یاعیز:هرچی اما یکم اغراق نمیکنی
توانا:من میرم پیش پسرا
یاعیز:باشه پس رابطه مو با الیسا کم میکنم
دیدگاه ها (۳)

۳۰۰تایی مون مبارککککککککک

ادیت جدیدم

رمان

۳۲تایی ت مبارک اجی قشنگم

#چند پارتی لینو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط