پایان نیافتنی
پایان نیافتنی
18
تهیونگ
با صدای ضعیف آلارم گوشیم بلند شدم...
دستمو بردم سمت میز کنار تخت و صداشو قطع کردم...
برگشتم و دیدم یه خرگوش کوچولو تو بغلم خوابه سرش روی بازوم بود و جمع شده بود تو خودش...
دستمو بردم سمت موهاش و چند تا از تار های موهاشو که ریخته بود تو صورتش کنار زدم...
آروم لباشو بوسیدم و طوری که سر و صدایی ایجاد نشه از تخت اومدم پایین کمکم به بهار نزدیک می شدیم ولی هنوز هوا سرده...
پس پتو رو تا گردنش کشیدم بالا...
به طرز بامزه ای آب دهنشو قورت داد و لب پاینشو مکی زد دقیقا حرکات یه خرگوش...
لبخند کجی زدم و به سختی ازش جدا شدم و رفتم سمت آشپزخونه در یخچال رو باز کردم مواد خوراکی زیادی داخلش نبود بلخره فقط گاهی بهش سرزده میشد...
تصمیم گرفتم برم سمت هاپر و کمی خرید کنم بعد از تعویض لباس و پوشیدن کت چرم مشکیم رفتم بیرون...
کفش هامو پوشیدم و پیاده رفتم سمت هایپر اون محله نزدیک بود و زود رسیدم...
یکسری سبزیجات و گوشت برداشتم کمی هم خوراکی برداشتم تا بعدن سر وقت باهم دیگه بیایم رفتم سمت طبقه بستنی که نگاهم خورد به
بستنی های منگو(انبه)
لبخندی زدم و دوتاشو برداشتم...
۹سال قبل
کوک. تهیونگیییی
تهیونگ. کوک اومدی
کوک. نه من روح جونکوکم
تهیونگ. خیلی بامزه ای کوچولو،میدونستی؟...
کوک. آره میدونم...
تهیونگ. خیلی خب بیا بریم یکم راه بریم...
18
تهیونگ
با صدای ضعیف آلارم گوشیم بلند شدم...
دستمو بردم سمت میز کنار تخت و صداشو قطع کردم...
برگشتم و دیدم یه خرگوش کوچولو تو بغلم خوابه سرش روی بازوم بود و جمع شده بود تو خودش...
دستمو بردم سمت موهاش و چند تا از تار های موهاشو که ریخته بود تو صورتش کنار زدم...
آروم لباشو بوسیدم و طوری که سر و صدایی ایجاد نشه از تخت اومدم پایین کمکم به بهار نزدیک می شدیم ولی هنوز هوا سرده...
پس پتو رو تا گردنش کشیدم بالا...
به طرز بامزه ای آب دهنشو قورت داد و لب پاینشو مکی زد دقیقا حرکات یه خرگوش...
لبخند کجی زدم و به سختی ازش جدا شدم و رفتم سمت آشپزخونه در یخچال رو باز کردم مواد خوراکی زیادی داخلش نبود بلخره فقط گاهی بهش سرزده میشد...
تصمیم گرفتم برم سمت هاپر و کمی خرید کنم بعد از تعویض لباس و پوشیدن کت چرم مشکیم رفتم بیرون...
کفش هامو پوشیدم و پیاده رفتم سمت هایپر اون محله نزدیک بود و زود رسیدم...
یکسری سبزیجات و گوشت برداشتم کمی هم خوراکی برداشتم تا بعدن سر وقت باهم دیگه بیایم رفتم سمت طبقه بستنی که نگاهم خورد به
بستنی های منگو(انبه)
لبخندی زدم و دوتاشو برداشتم...
۹سال قبل
کوک. تهیونگیییی
تهیونگ. کوک اومدی
کوک. نه من روح جونکوکم
تهیونگ. خیلی بامزه ای کوچولو،میدونستی؟...
کوک. آره میدونم...
تهیونگ. خیلی خب بیا بریم یکم راه بریم...
۱.۷k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.