می بیند و می فهمد و انگار نه انگار
می بیند و می فهمد و انگار نه انگار
صیدیم، رها گشته و در بند گرفتار
زیبایی چشمش همه را همدم ما کرد
اشک وغزل و پنجره و ساعت و سیگار
از مرحمت عشق همینقدر بگویم
تنهابی و تنهایی و تنهایی بسیار
من با طمع شانه او آمده بودم
سهمم شد از این عشق فقط شانه دیوار
با اینکه دل کوچک من خانه او شد
ابری شده احوال من از حسرت دیدار
با عالم بی عشق کنار آمده بودم
زیبایی اش انکار مرا برد به اقرار
دلتنگی و بی تابی و باران و خیالش
ای حضرت پاییــز کمی دست نگه دار...
#خاصترین
صیدیم، رها گشته و در بند گرفتار
زیبایی چشمش همه را همدم ما کرد
اشک وغزل و پنجره و ساعت و سیگار
از مرحمت عشق همینقدر بگویم
تنهابی و تنهایی و تنهایی بسیار
من با طمع شانه او آمده بودم
سهمم شد از این عشق فقط شانه دیوار
با اینکه دل کوچک من خانه او شد
ابری شده احوال من از حسرت دیدار
با عالم بی عشق کنار آمده بودم
زیبایی اش انکار مرا برد به اقرار
دلتنگی و بی تابی و باران و خیالش
ای حضرت پاییــز کمی دست نگه دار...
#خاصترین
۳.۳k
۱۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.