شعری بلند در چشمهایم جامانده

شعری بلند در چشم‌هایم جامانده،
به اندازه‌ی تمام رویاهای
نیمه‌تمام خواب‌هایم،
به تلخیِ بغضی آرام میان لبخندهایم،
به وسعتِ نگاهِ گره‌خورده‌ام
به دستگیره‌ی در!
به بلندای اشکی سرازیر بر گونه‌هایم،
به اندازه‌ی تو،
و داستان نیامدنت...
که گاه لبریز می‌شود شعر کوتاهی می‌زاید
و تو باز هم نیستی!

#عاطفه_ارزانی
دیدگاه ها (۱)

سیزده روز از این سال گذشت اما من همچنان منتظر لحظه تحویل تو...

در زندگی همیشه چیزهای کوچکی ست که بتواند خاطرات را زنده کند....

تو...تو با من چه کرده ای که از یادم نمی روی؟!دیر امدی... درس...

دیگران در تب و تاب شب عیدند ولیمثل یک سال گذشته به تو مشغولم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط