𝓟𝓪𝓻𝓽 52 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 52 🥺🤍🖇️
همه رو ریخت تو اتاق خیلی بزرگ بود کل اتاقو بنزین ریخت یه کیلید از تو جیبش دراورد و انداخت جلوی پاش
پلین : اینم کیلید اگه میتونی برش دار و خودتو نجات بده اگه هم نتونی میسوزی که مطمعنم گزینه دوم برات پیش میاد درسته ازت خوشم نمیاد ولی امیدوارم موفق باشی میدونم که میمیری ولی بازم همه جای اتاق ریخت یکم برام جا گزاشتم دور منو بنزین نریخت فندکو روشن کرد
پلین : خداحافظ ا/ت
فقط با بهت بهش نگاه میکردم نباید اینطوری تموم بشه
فندکو انداخت کل بنزینا آتیش گرفت گرمای بدی تو اتاق حکم فرما شد
باید چیکار کنم بدنم درد میکنه نمیتونم تکون بخورم
جانگکوک ویو
پس این خونه لعنتی کجاس اونه؟ داره ازش دود بلند میشه نکنه... نه دیر نرسیدم امکان نداره از ماشین پیاده شدم و دوییدم سمت خونه خواستم برم داخل که جلومو گرفتن مرتم بود اونم داشت تقلا میکرد بره داخل
جانگکوک : چیکار کردن؟
برگشت سمت من اومد جلوم
مرت : جانگکوک تروخدا التماست میکنم یه کاری کن...
داشت گریه میکرد
جانگکوک : چیشد؟
مرت : بنزینو ریخت و الانم آتیش زد
جانگکوک : چی؟
جانگکوک : پلیننن( با داد ) میکشمت عوضی( با داد )
خواستم برم داخل ولی نزاشتن 4 تا بودن خواستم بزنم تو صورتش که دستمو گرفت
جانگکوک : ولم کن.. ا/تتت ( با داد )
خودش اومد بیرون خون جلوی چشمامو گرفت خواستم بهش حمله کنم ولی نگهبانا نزاشتن
جانگکوک : میکشمت پلینن( با داد ) با دستای خودم میکشمت( با داد )
اینو که گفتم خونه منفجر شد ترکید این نمیتونه فقط کار یه آتیش باشه
پلین : دیگه تموم شد راحت شدم
اشکام بدون اینکه بفهمم روی گونم جاری شدن دهنم باز مونده بود...به خونه نگاه میکردم باورم نمیشه الان چیشد اون اون خونه منفجر شد؟ ا/ت اون اونجا بود؟ نه اون اونجا نبود این امکان نداره صدای آجیر پلیس صدای آمبولانس و صدای آیشه تو گوشم اکو شد و دیگه هیچی نفهمیدم
*فلش بک به 1 ماه بعد*
جانگکوک ویو
رو تخت نشسته بودم مثل همیشه فیلیپم بغلم بود بازم داشت گیر میداد
آیشه : نمیخوای اون تیشرت مشکی رو از تنت در بیاری؟ خسته نشدی؟ حداقل فیلیپو بده به من
جانگکوک : آیشه راحتم بزار
آیشه : چرا باهام حرف نمیزنی جانگکوک داری افسرده میشی اینطوری نکن
جانگکوک : بزار بشم مگه مهمه دیگه هیچ دلیلی برای زندگی ندارم ا/ت رفت تو هم برو همتون برید
آیشه : جانگکوک بسه دیگه اون رفت ولی تو نباید اینطوری کنی با خودت 1 ماه از مراسم خاک سپاریش گذشته خودتو داغون کردی به خودت تو آیینه نگاه کردی؟ چقدر پیر شدی؟ بلند شو لباساتو عوض کن فیلیپو هم بده به من
جانگکوک : راحتم بزار
آیشه : جانگکوک
جانگکوک : برو آیشه شب بیا فیلیپو بگیر باشه؟
آیشه : بازم میخوای بری اونجا؟.
جانگکوک : شب میای یا بسپارمش به نگهبان
آیشه : باشه میام
جلوم رو زانوهاش نشست و دستامو گرفت
آیشه : با خودت اینکارو نکن اگه ا/تم بود نمیخواست تو با خودت اینطوری کنی
جانگکوک : ولی اون دیگه نیست انقدر منو اذیت نکن
آیشه : باشه بازم باید بگم باشه شب ساعت چند بیام؟
جانگکوک : ساعت 5 ظهر بیا
جانگکوک : این همه وقت میخوای بمونی؟
جانگکوک : آره
معمولا از ساعت 7 تا ساعت 12 شب میرفتمولی ایندفعه از ساعت 5 میخواستم برم خیلی دلم براش تنگ شده بعد از اون اتفاق پلینو انداختن زندان خونه کامل آتیش گرفته شد معلوم شد فیر از آتیش داخل خونه 23 تا بمب کار گذاشته شده بود برای همین خونه کامل خاکستر شده بود حتی جنازشم پیدا نشد اونم خاکستر شده بود روزای اول همش تو بیمارستان بودم وقتی میرفتم خونه حالم بد میشد و مجبور میشدم دوباره برم بیمارستان آیشه کنارم بود خوشحالم که هست ولی هیچ کس نمیتونه جای ا/تو پر کنه اون برام زندگی بود دنیا بود... اگه الان اینجا بود میرفتم و بغلش میکردم ولش نمیکردم میزاشتم تو بغلم بمونه تا خود صبح حتی اگه بزنتمم بازم ولش نمیکردم...ای بابا بازم اشکم دراومد ، اشکامو پاک کردم و رفتم بیرون فیلیپو دادم دست نگهبان و رفتم سمت ماشین تا برم شرکت کارا خیلی عقب افتاده اونجا هم که میرم همش به فکر فیلیپم یا به ا/ت فکر میکنم اما امروز میتونم برم پیشش وقتی میرم اونجا باهاش حرف میزنم خالی میشم اما یه حسی دارم احساس میکنم اون زیر اون همه خاک نیست انگار اون زندس نمیدونم این که حسیه دکتر گفت عادیه همه بعد از مرگ عزیزشون این فکرو میکنن اما این فرق میکنه...
سوار ماشین شدمو راه افتادم سمت شرکت از اون روز به بعد مرت حالش بد شد اونم میرفت بیمارستان اومد و ازم عذر خواهی کرد چون اونم مجبورم میکرد که از ا/ت دور باشم اونم تو این اتفاق دست داشت میاد به دیدنم منم به دیدنش میرم
همه رو ریخت تو اتاق خیلی بزرگ بود کل اتاقو بنزین ریخت یه کیلید از تو جیبش دراورد و انداخت جلوی پاش
پلین : اینم کیلید اگه میتونی برش دار و خودتو نجات بده اگه هم نتونی میسوزی که مطمعنم گزینه دوم برات پیش میاد درسته ازت خوشم نمیاد ولی امیدوارم موفق باشی میدونم که میمیری ولی بازم همه جای اتاق ریخت یکم برام جا گزاشتم دور منو بنزین نریخت فندکو روشن کرد
پلین : خداحافظ ا/ت
فقط با بهت بهش نگاه میکردم نباید اینطوری تموم بشه
فندکو انداخت کل بنزینا آتیش گرفت گرمای بدی تو اتاق حکم فرما شد
باید چیکار کنم بدنم درد میکنه نمیتونم تکون بخورم
جانگکوک ویو
پس این خونه لعنتی کجاس اونه؟ داره ازش دود بلند میشه نکنه... نه دیر نرسیدم امکان نداره از ماشین پیاده شدم و دوییدم سمت خونه خواستم برم داخل که جلومو گرفتن مرتم بود اونم داشت تقلا میکرد بره داخل
جانگکوک : چیکار کردن؟
برگشت سمت من اومد جلوم
مرت : جانگکوک تروخدا التماست میکنم یه کاری کن...
داشت گریه میکرد
جانگکوک : چیشد؟
مرت : بنزینو ریخت و الانم آتیش زد
جانگکوک : چی؟
جانگکوک : پلیننن( با داد ) میکشمت عوضی( با داد )
خواستم برم داخل ولی نزاشتن 4 تا بودن خواستم بزنم تو صورتش که دستمو گرفت
جانگکوک : ولم کن.. ا/تتت ( با داد )
خودش اومد بیرون خون جلوی چشمامو گرفت خواستم بهش حمله کنم ولی نگهبانا نزاشتن
جانگکوک : میکشمت پلینن( با داد ) با دستای خودم میکشمت( با داد )
اینو که گفتم خونه منفجر شد ترکید این نمیتونه فقط کار یه آتیش باشه
پلین : دیگه تموم شد راحت شدم
اشکام بدون اینکه بفهمم روی گونم جاری شدن دهنم باز مونده بود...به خونه نگاه میکردم باورم نمیشه الان چیشد اون اون خونه منفجر شد؟ ا/ت اون اونجا بود؟ نه اون اونجا نبود این امکان نداره صدای آجیر پلیس صدای آمبولانس و صدای آیشه تو گوشم اکو شد و دیگه هیچی نفهمیدم
*فلش بک به 1 ماه بعد*
جانگکوک ویو
رو تخت نشسته بودم مثل همیشه فیلیپم بغلم بود بازم داشت گیر میداد
آیشه : نمیخوای اون تیشرت مشکی رو از تنت در بیاری؟ خسته نشدی؟ حداقل فیلیپو بده به من
جانگکوک : آیشه راحتم بزار
آیشه : چرا باهام حرف نمیزنی جانگکوک داری افسرده میشی اینطوری نکن
جانگکوک : بزار بشم مگه مهمه دیگه هیچ دلیلی برای زندگی ندارم ا/ت رفت تو هم برو همتون برید
آیشه : جانگکوک بسه دیگه اون رفت ولی تو نباید اینطوری کنی با خودت 1 ماه از مراسم خاک سپاریش گذشته خودتو داغون کردی به خودت تو آیینه نگاه کردی؟ چقدر پیر شدی؟ بلند شو لباساتو عوض کن فیلیپو هم بده به من
جانگکوک : راحتم بزار
آیشه : جانگکوک
جانگکوک : برو آیشه شب بیا فیلیپو بگیر باشه؟
آیشه : بازم میخوای بری اونجا؟.
جانگکوک : شب میای یا بسپارمش به نگهبان
آیشه : باشه میام
جلوم رو زانوهاش نشست و دستامو گرفت
آیشه : با خودت اینکارو نکن اگه ا/تم بود نمیخواست تو با خودت اینطوری کنی
جانگکوک : ولی اون دیگه نیست انقدر منو اذیت نکن
آیشه : باشه بازم باید بگم باشه شب ساعت چند بیام؟
جانگکوک : ساعت 5 ظهر بیا
جانگکوک : این همه وقت میخوای بمونی؟
جانگکوک : آره
معمولا از ساعت 7 تا ساعت 12 شب میرفتمولی ایندفعه از ساعت 5 میخواستم برم خیلی دلم براش تنگ شده بعد از اون اتفاق پلینو انداختن زندان خونه کامل آتیش گرفته شد معلوم شد فیر از آتیش داخل خونه 23 تا بمب کار گذاشته شده بود برای همین خونه کامل خاکستر شده بود حتی جنازشم پیدا نشد اونم خاکستر شده بود روزای اول همش تو بیمارستان بودم وقتی میرفتم خونه حالم بد میشد و مجبور میشدم دوباره برم بیمارستان آیشه کنارم بود خوشحالم که هست ولی هیچ کس نمیتونه جای ا/تو پر کنه اون برام زندگی بود دنیا بود... اگه الان اینجا بود میرفتم و بغلش میکردم ولش نمیکردم میزاشتم تو بغلم بمونه تا خود صبح حتی اگه بزنتمم بازم ولش نمیکردم...ای بابا بازم اشکم دراومد ، اشکامو پاک کردم و رفتم بیرون فیلیپو دادم دست نگهبان و رفتم سمت ماشین تا برم شرکت کارا خیلی عقب افتاده اونجا هم که میرم همش به فکر فیلیپم یا به ا/ت فکر میکنم اما امروز میتونم برم پیشش وقتی میرم اونجا باهاش حرف میزنم خالی میشم اما یه حسی دارم احساس میکنم اون زیر اون همه خاک نیست انگار اون زندس نمیدونم این که حسیه دکتر گفت عادیه همه بعد از مرگ عزیزشون این فکرو میکنن اما این فرق میکنه...
سوار ماشین شدمو راه افتادم سمت شرکت از اون روز به بعد مرت حالش بد شد اونم میرفت بیمارستان اومد و ازم عذر خواهی کرد چون اونم مجبورم میکرد که از ا/ت دور باشم اونم تو این اتفاق دست داشت میاد به دیدنم منم به دیدنش میرم
۱۱۶.۱k
۰۹ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.