گزارش نکنید پارت آخر

رسیدیم بیمارستان زود لیندا رو بردن تو بخش
جین روی صندلی نشسته بود سرشو لای دستاش گذاشته بود رفتم کنارش نشستم
÷اگه بچم چیزیش بشه چی
# چقدر بهت گفتم برو روان شناس
÷مگه تقصیر منه که اختلال تو قطبی دارم
#تقصیر تو نیست ولی میتونستی درمانش کنی
÷ا.ت چرا چرا یکم حتا یکمم منو دوست نداری
برگشت سمتم تو چشام زول زده بود
÷ها بگو دیگه چرا
#چون تو هیچوقت سعی نکردی بفهمی من چمه
÷ا.ت
خواست بغلم کنه اما
یهو دکتر از اتاق اوند بیرون
÷حالشون خوبه
؟متاسفانه مادر رو از دست دادیم
#چی
با گفتن این حرف جین رو زانو هاش افتاد
زود رفتم سمتش سرشو روی سینم گذاشتم
÷چرا همش من باید بدبختی بکشم(با گریه )
#جین همه چی درست میشه
به دکتر نگاه کردم
#بچه چی حالش خوبه
؟بله دخترتون حالش کاملا خوبه ولی یک ماه باید
مهمون ما باشن
جین متفابل بغلم کرد
÷ا.ت من چجوری بزرگش کنم این بچه رو وقتی قاتل مادرشم
#ما پدر مادر خوبیم میشیم
۲۴ سال بعد
÷خیلی خوشگل شدی دخترم
#خب خب عروس ما در چه خاله
♡دارم میمیرم از استرس
÷عزیزم تو با جک خیلی خوشبخت میشی
♡ا.ت
#جانم
♡تو چی وقتی با بابا ازدواج کردی چه حسی
داشتی
#ام خب حس میکردم قراره مثل یه بمب ساعتی منفجر بشم
همه باهم خندیدیم