گزارش نکنید
گزارش نکنید
پارت اول
ا.ت#۲۰ ساله
فیلیکس@۴۰
لویی+۳۰
جیکا÷۱۶
رزیتا&۱۴
جک=۲۸
معرفی
ا.ت و ۴ تا از دوستاش تو یوتیوب به گروه شجاعت معروفن که به جاهای متروکه میرن و یه شب اونجا میمونن
شروع فیک
(ویو ا.ت)
تقریبا ۵ صبح بود از جام پاشدم چشامو بهم مالیدم تو آینه ای که کنار تختم بود به خودم نگاه کردم
سمت دستشویی رفتم و کار های لازم رو کردم
اومد روی صندلمیز آرایشم نشستم یه میکاپ ساده انجام دادم و موهامو از بالا بستم
سمت کمدم رفتم یه لباس انتخاب کردم و تو کوله پشتی چراغ قوه جعبه کمک های اولیه یه دست لباس راحتی یه پتو و بقیه چیزا
رفتم پایین یه قهوه خوردم قمقمه سفرمو پر آب کردم یه ساک آوردم توش کنسرو گاز و کبریت
و وسایل خوردنی برداشتم بقیه بچه ها وسایل میاوردن پس دوربینو تو کیفش گذاشتم
و گوشیمو برداشتم
یکم با گوشی ور رفتم که صدای بوق اومد
در رو باز کردم سوار ماشین شدم
#سلام گایز
+سلام وسایل ها رو آوردی
÷های بیبی
&سلام
=علیک سلام
#اره همه چی رو آوردم
لویی داشت رانندگی میکرد منم پیشش نشستم
دوربینو وصل کردم
#خب خب سلام به همه بچه ها چنل شجاعت امروز داریم میریم به وحشت ناک ترین جای تاریخ
که حتا تو اونجا گزارش پلیسم ثبت شده
خب بیاین تا توضیح بدیم
+جایی که ما میریم به عمارت جنین معروفه
×۴۰ سال پیش یه بچه تو این عمارت به دنیا میاد که قاتل میشه و همه رو میکشه
&گفته میشه هر کس که پا به این عمارت گذاشته دیگه برنگشته
=و ما میخوایم بریم دو شب رو تو این عمارت سر کنیم
#خب ما فعلا دوربینو قطع میکنیم فعلا ۷ ساعت راه پیش رو داریم ۴ ساعت پیاده باید بریم پس فعلا
به لویی نگاه کردم
خیلی جذاب بود از اولم روش کراش داشتم اما همیشه باهام سرده برعکس اینکه با بقیه راحته
تبلتو رو روشن کردم و پرهباد رو اوکی کردم
#لویی میشه جلو تر نگه داری بریم بنزین بگیریم
+اوکی
&وای خیلی دستشویی دارم
#باشه الان اینجا میری
تو پمپ بنزین پارک کردین
لویی بنزین خرید
و منتظر رزیتا شدیم
&خب بریم
۲ساعت بعد
(ویو لویی)
ا.تخوابیده بود نگاهمو به پاهای لخ تش دادم
خیلی لباسباز پوشیده بود و این منو حرص میداد
از آینه به بقیه نگاه کردم همه خواب بودن
موقعه عوض کردن دنده دستمو روی رون
ا.ت کشیدم
خیلی نرم بود
(ادمین:چقدر هوله)
دوربینو روشن کردم
+خب ما الان نصف مسیر رو اومدیم
و همه خواب یکم بعد قراره پرهباد رو روشن کنیم پس تا اون موقعه خدافظ
دوربینو قطع کردم
دوباره نگاهمون به ا.ت دادم
ازش خوشم میاد ولی نمیخوام بهش بگم
همیشه باهاش سردم که یه وقت عاشقم نشه از عشق متنفرم اما واقعا عاشق شدم
با بوق ماشین به خودم اومدم یه کامین داشت میومد سمتمون
اسلاید دوم ا.ت
سوم رزیتا
چهارم جیکا
پارت اول
ا.ت#۲۰ ساله
فیلیکس@۴۰
لویی+۳۰
جیکا÷۱۶
رزیتا&۱۴
جک=۲۸
معرفی
ا.ت و ۴ تا از دوستاش تو یوتیوب به گروه شجاعت معروفن که به جاهای متروکه میرن و یه شب اونجا میمونن
شروع فیک
(ویو ا.ت)
تقریبا ۵ صبح بود از جام پاشدم چشامو بهم مالیدم تو آینه ای که کنار تختم بود به خودم نگاه کردم
سمت دستشویی رفتم و کار های لازم رو کردم
اومد روی صندلمیز آرایشم نشستم یه میکاپ ساده انجام دادم و موهامو از بالا بستم
سمت کمدم رفتم یه لباس انتخاب کردم و تو کوله پشتی چراغ قوه جعبه کمک های اولیه یه دست لباس راحتی یه پتو و بقیه چیزا
رفتم پایین یه قهوه خوردم قمقمه سفرمو پر آب کردم یه ساک آوردم توش کنسرو گاز و کبریت
و وسایل خوردنی برداشتم بقیه بچه ها وسایل میاوردن پس دوربینو تو کیفش گذاشتم
و گوشیمو برداشتم
یکم با گوشی ور رفتم که صدای بوق اومد
در رو باز کردم سوار ماشین شدم
#سلام گایز
+سلام وسایل ها رو آوردی
÷های بیبی
&سلام
=علیک سلام
#اره همه چی رو آوردم
لویی داشت رانندگی میکرد منم پیشش نشستم
دوربینو وصل کردم
#خب خب سلام به همه بچه ها چنل شجاعت امروز داریم میریم به وحشت ناک ترین جای تاریخ
که حتا تو اونجا گزارش پلیسم ثبت شده
خب بیاین تا توضیح بدیم
+جایی که ما میریم به عمارت جنین معروفه
×۴۰ سال پیش یه بچه تو این عمارت به دنیا میاد که قاتل میشه و همه رو میکشه
&گفته میشه هر کس که پا به این عمارت گذاشته دیگه برنگشته
=و ما میخوایم بریم دو شب رو تو این عمارت سر کنیم
#خب ما فعلا دوربینو قطع میکنیم فعلا ۷ ساعت راه پیش رو داریم ۴ ساعت پیاده باید بریم پس فعلا
به لویی نگاه کردم
خیلی جذاب بود از اولم روش کراش داشتم اما همیشه باهام سرده برعکس اینکه با بقیه راحته
تبلتو رو روشن کردم و پرهباد رو اوکی کردم
#لویی میشه جلو تر نگه داری بریم بنزین بگیریم
+اوکی
&وای خیلی دستشویی دارم
#باشه الان اینجا میری
تو پمپ بنزین پارک کردین
لویی بنزین خرید
و منتظر رزیتا شدیم
&خب بریم
۲ساعت بعد
(ویو لویی)
ا.تخوابیده بود نگاهمو به پاهای لخ تش دادم
خیلی لباسباز پوشیده بود و این منو حرص میداد
از آینه به بقیه نگاه کردم همه خواب بودن
موقعه عوض کردن دنده دستمو روی رون
ا.ت کشیدم
خیلی نرم بود
(ادمین:چقدر هوله)
دوربینو روشن کردم
+خب ما الان نصف مسیر رو اومدیم
و همه خواب یکم بعد قراره پرهباد رو روشن کنیم پس تا اون موقعه خدافظ
دوربینو قطع کردم
دوباره نگاهمون به ا.ت دادم
ازش خوشم میاد ولی نمیخوام بهش بگم
همیشه باهاش سردم که یه وقت عاشقم نشه از عشق متنفرم اما واقعا عاشق شدم
با بوق ماشین به خودم اومدم یه کامین داشت میومد سمتمون
اسلاید دوم ا.ت
سوم رزیتا
چهارم جیکا
۷.۹k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.