نه فقط من، این گلدان کوچک هم بهانه ات را می گیرد. این را
نه فقط من، این گلدان کوچک هم بهانه ات را می گیرد. این را برگ های زرد شده اش می گوید. دل این پنجره هم برایت تنگ شده. آنقدر خاک گرفته که دیگر آن طرفش پیدا نیست. قناری کوچکم هم دیگر دل و دماغ خواندن ندارد. می دانم حتی سنگ فرش های پیاده رو هم سراغت را از برگ های مسافر می گیرند. و من هم به قدم های آرام و سنگینت، به لبخند محو همیشگی موقع سلام، به غافلگیری های وقت و بی وقت، به بودن های خوبت، به آرامش بودنت، من به تو عادت کرده بودم. شاید هم فکر می کردم عادت کرده ام. فکر می کردم مثل خورشید، هر روز می آیی و آسمانم را روشن می کنی. اما حالا می دانم که چقدر دوستت دارم. حالا که هر روز در کسوف، بیدار می شوم و جواب دلتنگی هایم فقط تیک تاک ساعت است. حالا می دانم این همه چیز هایی که برایم عادی بود، نه یک عادت، که یک نیاز، یک خواب، یک عشق بود. گمانم دیگر باید به نبودنت عادت کنم، به جای خالی ات. درد دارد اما چاره ای نیست. شاید این درد بتواند مرا از نو بسازد. این بار بدون دلتنگی، بدون عشق، بدون عادت به تو...
#رادیوهفت
#رادیوهفت
۵.۵k
۰۹ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.