به سر زلف خودت باز مرا دار زدی

به سر زلف خودت باز مرا دار زدی
جان به در بردم و تو باز به تکرار زدی

من به دار خود و بی رحمی ات عادت کردم
تو گهی بر درو گهگاه به دیوار زدی

تو نکردی نظر رحم بر این عاشق زار
کم نیاوردی و هر مرتبه بسیار زدی

کرده ام موی سیه را همه بر دار سپید
عاقبت دشنه بر این قلب شرر بار زدی

با غم هجر تو من مردم و نابود شدم
با فراقت رقم مرگ منِ زار زدی. . .
دیدگاه ها (۴)

NHهر روز می روم به مسیری که دیدمتجایی که عاشقانه به جانم خری...

NHدر سرزمیــن من زنـــی از جنـــس آه نیستاین یک حقیقت است که...

گذر از کوچه بن بست دلت کردم و دلدار شدم من در آن بیخبری ماند...

دو سه خط وصف تو گفتن ، چه گناهی دارد ؟ در خیالات تو خفتن ، چ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط