گذر از کوچه بن بست دلت کردم و دلدار شدم

گذر از کوچه بن بست دلت کردم و دلدار شدم
من در آن بیخبری ماندم و تبدار شدم
تب عشق تو بسوزاند حریم دل پرغصه من
چه غریبانه در آن وادی غم نقطه پرگار شدم
رفتم از کوی تو و خنج به رخسار زدم
جامه از بحر جنون کندم و بی عار شدم
نقش رخسار تو را بردم و در دشت فغان
همچو فرهاد به دل ، تیشه بدهکار شدم
آشنایان همه بر زخم دلم خار شدند
گر چه جان داده ، طبیب دل بیمار شدم
من که در بستر بیماری تو جان فکنم
فارغ از خواب ازل گشته و بیدار شدم
دل فرو بستم و بر گیس غمت چنگ زدم
ناوک چشم تو را سرمه خونبار شدم
دردم از هجر خودم بود و غم از دوری یار
لب فرو بسته و استاد در انکار شدم...
دیدگاه ها (۴)

به سر زلف خودت باز مرا دار زدیجان به در بردم و تو باز به تکر...

NHهر روز می روم به مسیری که دیدمتجایی که عاشقانه به جانم خری...

دو سه خط وصف تو گفتن ، چه گناهی دارد ؟ در خیالات تو خفتن ، چ...

پاسی از شب رفت وقتش شد که بی تابت کنمآمدم با شعر های تازه بد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط