سایه عشق!
سایهعشق!
Part Eight(8)
.
.
+ میشه بیام تو؟
_ آره بیا...
+ ممنون
_ چرا اومدی؟
+ جین اخراجم کرد.
_ (خنده) دستش درد نکنه!
+ چرا؟!
_ تا یکم آدم شی!
رفتم تو آشپزخونه و سعی کردم به خودم نیارم شلوار پام نیس. اما معذب بودم؛ تا حدی که فک کنم فهمید.
+ راحت باش! من قبلا لخت تو هم دیدم! (پوزخند)
_ هیکلم با اونموقع فرق داره.... چای یا قهوه؟!
+ (طوری میاد داخل که ا.ت متوجه نمیشه. بعد دستاشو دور کمر ا.ت حلقه میکنه) هیچکدوم! ا.ت رو با طعم Oriental (یه نوع مشروب) میخوام:)
(خب دیگه نمیتونم بنویسم خلاصه تصور کنید چیز کردن)
ویوا.ت صبح
وقتی بیدار شدم هوسوکو ندیدم ولی یه یاداشت رو میز عسلی کنار تخت بود...
متن نامه
"منتظر موندم بیدار نشدی... حدود ساعت 2 برمیگردم. صبونه رو میزه"
به ساعت نگاه کردم(٩:٣٧)
۴ ساعت بعد(حدود ساعت ١)
حس عجیبی داشتم... یاد دیشب افتام
_ هینننن! نکنه....
سریع یه بیبی ایکس(babyx) گیر آوردم...
بعد ٢٠ دقیقه. (٢٠ طول میکشه تا نتیجه بده)
_ هین! من باردارم! دوتا خط داره!
نمیدونستم بچه رو نگه دارم یا نه... اگه هوسوک بفهمه چی؟! عرق کرده بودم.
+ (صدای باز شدن در) من اومدم!
سریع بیبی ایکسو قایم کردم... هوسوک اومد تو اتاق و کنارم رو تخت نشست...
+ چیزی شده؟!
_ نه(لبخند ضایع)
+ اون چیه پشت سرت؟
_ هیچی... هیچی!
به زور بیبی ایکسو گرفت... احساس میکردم زمین دهن وا کنه من برم توش کمه!
+ تو!... تو بارداری!!!!
_ نمیتونم نگهش دارم...
+ این بچه، بچه منم هست!
_ ولی این بدن منه!
+ ا.ت خواهش میکنم اینکارو با من نکن(اشک و التماس)
_ یه شرط داره!
+ چه شرطی؟
_ همین الان لایو بگیر و همه ماجرا رو بگو!
+ (مکث) (نگاهشو به زمین میدوزه) باشه(به سمت در میره)
_ کجا؟
+ گوشیمو بیارم! (یکم بلند)
ویوراوی بدبخت...
حوصله ندارم بنویسم... فقط بدونید هوسوک میره لایو و جریانو میگه.
Part Eight(8)
.
.
+ میشه بیام تو؟
_ آره بیا...
+ ممنون
_ چرا اومدی؟
+ جین اخراجم کرد.
_ (خنده) دستش درد نکنه!
+ چرا؟!
_ تا یکم آدم شی!
رفتم تو آشپزخونه و سعی کردم به خودم نیارم شلوار پام نیس. اما معذب بودم؛ تا حدی که فک کنم فهمید.
+ راحت باش! من قبلا لخت تو هم دیدم! (پوزخند)
_ هیکلم با اونموقع فرق داره.... چای یا قهوه؟!
+ (طوری میاد داخل که ا.ت متوجه نمیشه. بعد دستاشو دور کمر ا.ت حلقه میکنه) هیچکدوم! ا.ت رو با طعم Oriental (یه نوع مشروب) میخوام:)
(خب دیگه نمیتونم بنویسم خلاصه تصور کنید چیز کردن)
ویوا.ت صبح
وقتی بیدار شدم هوسوکو ندیدم ولی یه یاداشت رو میز عسلی کنار تخت بود...
متن نامه
"منتظر موندم بیدار نشدی... حدود ساعت 2 برمیگردم. صبونه رو میزه"
به ساعت نگاه کردم(٩:٣٧)
۴ ساعت بعد(حدود ساعت ١)
حس عجیبی داشتم... یاد دیشب افتام
_ هینننن! نکنه....
سریع یه بیبی ایکس(babyx) گیر آوردم...
بعد ٢٠ دقیقه. (٢٠ طول میکشه تا نتیجه بده)
_ هین! من باردارم! دوتا خط داره!
نمیدونستم بچه رو نگه دارم یا نه... اگه هوسوک بفهمه چی؟! عرق کرده بودم.
+ (صدای باز شدن در) من اومدم!
سریع بیبی ایکسو قایم کردم... هوسوک اومد تو اتاق و کنارم رو تخت نشست...
+ چیزی شده؟!
_ نه(لبخند ضایع)
+ اون چیه پشت سرت؟
_ هیچی... هیچی!
به زور بیبی ایکسو گرفت... احساس میکردم زمین دهن وا کنه من برم توش کمه!
+ تو!... تو بارداری!!!!
_ نمیتونم نگهش دارم...
+ این بچه، بچه منم هست!
_ ولی این بدن منه!
+ ا.ت خواهش میکنم اینکارو با من نکن(اشک و التماس)
_ یه شرط داره!
+ چه شرطی؟
_ همین الان لایو بگیر و همه ماجرا رو بگو!
+ (مکث) (نگاهشو به زمین میدوزه) باشه(به سمت در میره)
_ کجا؟
+ گوشیمو بیارم! (یکم بلند)
ویوراوی بدبخت...
حوصله ندارم بنویسم... فقط بدونید هوسوک میره لایو و جریانو میگه.
۳.۷k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.