🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت207
#جلد_دوم
_ آروم آروم باش همه چیز درست میشه باهاش حرف میزنم بهت قول میدم اینجوری نکن با خودت نمیتونه اینکارو بکنه حق نداره...
خودم توی بغل شاهین انداختم و گریه کردم احساس تنهایی و بیکسی میکردم
حرفای اون دختر از ذهنم بیرون نمیرفت.
اون گفت اهورا دوستش داره و اونا باهم بودن
اگه راست بگه چی؟؟
حالم انقدر بد بود که امروز هم بی خیال رفتن پیش اهورا بشم.
شاهین منو بخونه برگردوند و وقتی خیالش از بابت من راحت شد که راحیل کنارمه به بیمارستان برگشت.
گفته بود با اون دختره حرف میزنه و سر عقل میارتش اما من چشمم آب نمی خورد .
واقعاً بهم ریخته بودم حرفاش از سرم بیرون نمیرفت
بچهام...
اهورا ...
خیانتی که ازش حرف میزد...
راحیل خیلی نگران و ناراحت بود با دیدن حال من طاقت نمی آورد و من می دیدم که چقدر به هم ریخته این دختر برای من همه کس و کارم بود.
از اینکه داشتمش واقعاً خوشحال بودم از جام بلند شدم و به حرفهای راحیل توجهی نکردم به سمت اتاق کیمیا رفتم.
یه چیزی من اونجا می کشید واون دلیل و مدرکی بود که ازش حرف میزد
به گفته ی خودش توی اتاق خوابش بود
در اتاق که باز کردم دلم نمی خواست قدم توی این اتاق بزارم
میترسیدم...
میترسیدم با چیزی روبرو بشم که نباید
می ترسیدم حرفاش راست باشه و من تاب و توان وتحملشو نداشته باشم.
اهورا بهم قول داده بود که دیگه بهم خیانت نمیکنه گفته بود پای تمام زنای رنگ و وارنگ قبل من و اونایی که وقتی منم بودم توی زندگیش بودن و از زندگیش کوتاه کرده.
اون به من اطمینان داده بود اگر خیانته دیگه ای ازش میدیدم واقعاً جون میدادم.
بالاخره وارد اتاق شدم و قبل از این که راحیل بیاد در و بستم نمی خواستم اگر چیزی باشه جز خودم کسی دیگه ای ببینه
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده
#پارت207
#جلد_دوم
_ آروم آروم باش همه چیز درست میشه باهاش حرف میزنم بهت قول میدم اینجوری نکن با خودت نمیتونه اینکارو بکنه حق نداره...
خودم توی بغل شاهین انداختم و گریه کردم احساس تنهایی و بیکسی میکردم
حرفای اون دختر از ذهنم بیرون نمیرفت.
اون گفت اهورا دوستش داره و اونا باهم بودن
اگه راست بگه چی؟؟
حالم انقدر بد بود که امروز هم بی خیال رفتن پیش اهورا بشم.
شاهین منو بخونه برگردوند و وقتی خیالش از بابت من راحت شد که راحیل کنارمه به بیمارستان برگشت.
گفته بود با اون دختره حرف میزنه و سر عقل میارتش اما من چشمم آب نمی خورد .
واقعاً بهم ریخته بودم حرفاش از سرم بیرون نمیرفت
بچهام...
اهورا ...
خیانتی که ازش حرف میزد...
راحیل خیلی نگران و ناراحت بود با دیدن حال من طاقت نمی آورد و من می دیدم که چقدر به هم ریخته این دختر برای من همه کس و کارم بود.
از اینکه داشتمش واقعاً خوشحال بودم از جام بلند شدم و به حرفهای راحیل توجهی نکردم به سمت اتاق کیمیا رفتم.
یه چیزی من اونجا می کشید واون دلیل و مدرکی بود که ازش حرف میزد
به گفته ی خودش توی اتاق خوابش بود
در اتاق که باز کردم دلم نمی خواست قدم توی این اتاق بزارم
میترسیدم...
میترسیدم با چیزی روبرو بشم که نباید
می ترسیدم حرفاش راست باشه و من تاب و توان وتحملشو نداشته باشم.
اهورا بهم قول داده بود که دیگه بهم خیانت نمیکنه گفته بود پای تمام زنای رنگ و وارنگ قبل من و اونایی که وقتی منم بودم توی زندگیش بودن و از زندگیش کوتاه کرده.
اون به من اطمینان داده بود اگر خیانته دیگه ای ازش میدیدم واقعاً جون میدادم.
بالاخره وارد اتاق شدم و قبل از این که راحیل بیاد در و بستم نمی خواستم اگر چیزی باشه جز خودم کسی دیگه ای ببینه
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۸.۶k
۱۷ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.