چشمانم را میبندم و پیچک رویایم را در وجودم می خشکانم پای پرنده خیال را به نرده های ایوان قفل میزنم از ماه روی برمیگردانم احساسم را به مسلخ میبرم گاهی باید زنده بودن را بازی کرد در نمایشنامه ای بنام زندگی @d_f ✍
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.