💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
part 60🤍✨
(از زبان یونا)
یکی یکی نیومدن و کلی غر میزدن مام بهشون میخندیدیم
یونا:😂پسرا چه خبرتونه چقد سروصدا میکنین
نامی:واییی ما همیشه همینجورییم طبیعیه اشکال ندارع .....خوب آماده این
مینجی:ما ک اره اگه شما باهم کنار بیاین
کوک:اره بابا بیاین بریم
جیمین:خوب کجا بریم اول ...از الان بریم شهر بازی؟؟
مانیا:ب نظر من ک بریم ی چیزی بخوریم بعد ی فکری میکنیم
کوک:هی هی چی میگین شما تهیونگ هیونگ ب من قول داده بریم شیرموز بخوریم ... مگه ن تهیونگگگ
ته:ای خدا خوب کوک بزار ببینیم بقیه دوس دارن
کوک:من شیرموز میخوامممم
یونا:کوکی باشه دیگههه میام میخورمتااا
کوک: یاااا ی جوری باهام حرف نزن انگار بچم من از تو بزرگترم من شوهرتمااا
یونا:ایش خیله خوب
نامی:بچه ها الان نریم شیرموز نخوریم این کوک کچلمون میکنه نظرتون چیه اول بریم این بچه شیرموز بخوره البته اگه شمام دوست دارین
همه موافقت کردن و راه افتادیم و رفتیم
اون روز یکی از بهترین روز های زندگیم بود
اول رفتیم شیرموز خوردیم و بعد رفتیم پاساژ و یکم گشتیم و خوش گذروندیم و بعد رفتیم شهربازی
جایی ک قرار بود بریم و همه براش هیجان داشتن
چون اونجا خوشبختی ما شکل گرفت و داستان اصلی قصه ی ما از اونجا شروع شد
بازی هارو سوار شدیم و رفتیم همونجایی ک ما نشسته بودیم با دخترا و پسرا با کلاه و ماسک مشکی دورمون جمع شدن و فقط تهیونگ اون موقع میدونست اونجا چ خبره
همون کافه ی توی شهربازی ....
رفتیم و روی صندلی ها نشستیم و سفارش دادیم
یونا:بچه ها اینجارو یادتونه؟؟
نامی:من ک کاملا یادمه
کوک:منم همینطور
شوگا:همون داستانی ک داستان جالبی بود و
جیهوپ:اره شوگا اره آره همون
شوگا:عاها همونی ک تو ب خاطرش گریه کردی
ته:وای شوگا اره دیگه
جین:حیح تا میایم احساسی برخورد کنیم این شوگا تر میزنه ب احساساتمون 😂🤣
یونا:یااااا جینننن نکن دیگه عع
خلاصه ک کلی گفتیم و خندیدیم و ی چیزایی خوردیم
یونا:بچه ها حالا ک بیکاریم من ی فکری دارم
ته:چ فکری ؟؟
یونا:بیاین برای چند دقیقه چشمامونو ببندیم و از همون شبی ک اینجا همو دیدیم تا همین الان مرور کنیم .....از موقعی ک خوشحالیامون شروع شد و امیدوارم تا همیشه ادامه داشته باشه ... نظرتون ؟؟
جیمین:من ک موافقم
جین:یا منم موافقم خیلی قشنگه
دخترا هم با ذوق قبول کردن و همه با شمارش نامجون چشمامونو بستیم و قرار شد پنج دقیقه فکر کنیم ب این چند وقت
چشمامو بستم و همه چیو مرور کردم
خیلی حس خوبی داشت حتی با یادآوری خاطرات مسخره و خنده دارمون خندم میگرفت و با شادیا خوشحال میشدم
اون پنج دقیقه خیلی حس خوبی بهم داد و من واقعا احساس خوشبختی میکنم....
(سوپرایز دارم تو پارت بعد براتون ماده باشین لباس یونارم گذاشتم )
part 60🤍✨
(از زبان یونا)
یکی یکی نیومدن و کلی غر میزدن مام بهشون میخندیدیم
یونا:😂پسرا چه خبرتونه چقد سروصدا میکنین
نامی:واییی ما همیشه همینجورییم طبیعیه اشکال ندارع .....خوب آماده این
مینجی:ما ک اره اگه شما باهم کنار بیاین
کوک:اره بابا بیاین بریم
جیمین:خوب کجا بریم اول ...از الان بریم شهر بازی؟؟
مانیا:ب نظر من ک بریم ی چیزی بخوریم بعد ی فکری میکنیم
کوک:هی هی چی میگین شما تهیونگ هیونگ ب من قول داده بریم شیرموز بخوریم ... مگه ن تهیونگگگ
ته:ای خدا خوب کوک بزار ببینیم بقیه دوس دارن
کوک:من شیرموز میخوامممم
یونا:کوکی باشه دیگههه میام میخورمتااا
کوک: یاااا ی جوری باهام حرف نزن انگار بچم من از تو بزرگترم من شوهرتمااا
یونا:ایش خیله خوب
نامی:بچه ها الان نریم شیرموز نخوریم این کوک کچلمون میکنه نظرتون چیه اول بریم این بچه شیرموز بخوره البته اگه شمام دوست دارین
همه موافقت کردن و راه افتادیم و رفتیم
اون روز یکی از بهترین روز های زندگیم بود
اول رفتیم شیرموز خوردیم و بعد رفتیم پاساژ و یکم گشتیم و خوش گذروندیم و بعد رفتیم شهربازی
جایی ک قرار بود بریم و همه براش هیجان داشتن
چون اونجا خوشبختی ما شکل گرفت و داستان اصلی قصه ی ما از اونجا شروع شد
بازی هارو سوار شدیم و رفتیم همونجایی ک ما نشسته بودیم با دخترا و پسرا با کلاه و ماسک مشکی دورمون جمع شدن و فقط تهیونگ اون موقع میدونست اونجا چ خبره
همون کافه ی توی شهربازی ....
رفتیم و روی صندلی ها نشستیم و سفارش دادیم
یونا:بچه ها اینجارو یادتونه؟؟
نامی:من ک کاملا یادمه
کوک:منم همینطور
شوگا:همون داستانی ک داستان جالبی بود و
جیهوپ:اره شوگا اره آره همون
شوگا:عاها همونی ک تو ب خاطرش گریه کردی
ته:وای شوگا اره دیگه
جین:حیح تا میایم احساسی برخورد کنیم این شوگا تر میزنه ب احساساتمون 😂🤣
یونا:یااااا جینننن نکن دیگه عع
خلاصه ک کلی گفتیم و خندیدیم و ی چیزایی خوردیم
یونا:بچه ها حالا ک بیکاریم من ی فکری دارم
ته:چ فکری ؟؟
یونا:بیاین برای چند دقیقه چشمامونو ببندیم و از همون شبی ک اینجا همو دیدیم تا همین الان مرور کنیم .....از موقعی ک خوشحالیامون شروع شد و امیدوارم تا همیشه ادامه داشته باشه ... نظرتون ؟؟
جیمین:من ک موافقم
جین:یا منم موافقم خیلی قشنگه
دخترا هم با ذوق قبول کردن و همه با شمارش نامجون چشمامونو بستیم و قرار شد پنج دقیقه فکر کنیم ب این چند وقت
چشمامو بستم و همه چیو مرور کردم
خیلی حس خوبی داشت حتی با یادآوری خاطرات مسخره و خنده دارمون خندم میگرفت و با شادیا خوشحال میشدم
اون پنج دقیقه خیلی حس خوبی بهم داد و من واقعا احساس خوشبختی میکنم....
(سوپرایز دارم تو پارت بعد براتون ماده باشین لباس یونارم گذاشتم )
۶.۵k
۰۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.