ایران ( پارت پنجم )
ایران ( پارت پنجم )
* ویو ا/ت *
* شب *
با جیمین همه جارو گشتیم و کلی خرید کردیم....دیگه هوا تاریک میشد اومدیم خونه...
ممد هم خونه بود...
ا/ت : اییی...خسته شدمم!
خرید هارو دادم مامانم گذاشت تو یخچال..
ا/ت : بابا کو؟
ممد : دشوریه!
ا/ت : خیلی خب...
رفتم اتاق لباس عوض کردم...
جیمینم رف پای گوشی!
ممد : ا/ت!
ا/ت: چتهههه؟
ممد : ایش! میگم بابا الان دشوریه...
ا/ت : خو...
ممد : بریم پولاشو برداریم؟
ا/ت : سرمونو قط میکنه!
ممد : میدونم....ولی یه نقشه دارم!
ا/ت : بگو...
ممد : ببین برو در دشوریو و سفت ببند بعد.....( گفت )
ا/ت : اوکیه...
رفتم یه جارو برداشتم گذاشتم دَم دَر توالت بعد رفتم انباری.
ممد : بگو...
اصغر آقا: عع....چرا در باز نمیشه؟!
ممد : بابا یکم زور بزن!
اصغر آقا: نع...باز نمیشه! ببین چیزی به دستگیره گیر نکرده؟
ممد : نه نکرده ( داره زر میزنه🗿)
اصغر آقا: ای بابا...الان دشوریم نمیتونم اسم خدا و پیغمبرا رو بگم!
ا/ت از انباری ( پولللللللللللللللللل)
اصغر آقا : این صدا کیه؟
ممد : بابا فک کنم روح اومده خونه!
اصغر آقا: نه!
ممد : پول میخواد!
اصغر آقا: الان در و میشکنم!
ممد : یاخداااا نههه....نکنیااا!
یهو اصغر آقا با یه پاش در و شکست عین این قهرمانان پیروز اومد بیرون از توالت!
اصغر آقا: هیچ کس جرعت نداره پولای منو بردارهههههههه!
ممد : یا زهرااااااااا! ( صحنه آهسته )
* ویو جیمین *
الان چند روز میگذره اومدیم ایران....همه اتفاقات بد واسه من میوفته!
خیلی ترسناکههههه!
مخصوصا دمپایی صغرا خانم! که همش میخوره تو صورت من...( بچم🗿💔)
تو اتاق بودم به در نگاه میکردم...دریچه احححح میکشد....که یهو ا/ت اومد تو!
ا/ت : هووووو....یه خبر خوب!
جیمین : چییی...میخوایم بریممم؟! ( خوشحال)
ا/ت : نه بابا...کمپانی بهتون مرخصی داده برای چند هفته!
جیمین : ( شوکه ) چراااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟!
ا/ت : یاااا....ناراحتی؟
جیمین : نههههههع!
ا/ت : ببین...هنوز اینجا کار داری! آب و هوای ایران هنوز بهت نساخته ناراحتی...وایسا یکم بگذره عادت میکنی!
جیمین : واقعا؟
ا/ت : آره....
جیمین : هعی....خدایا...زنده برگردم کره!
ا/ت : امین...
* ۱ روز بعدش*
اصغر آقا درحال فوتبال دیدم...صغرا خانم درحال اشوزی...ممد بیکار( 🗿🤝🏻) منم که هعیییییییی حوصلم ریدههه!
صغرا خانم : ا/ت...
ا/ت : بله؟
صغرا خانم : برو آب تو زیر زمین تخم مرغ بیار!
ا/ت : نوموخوامممم....
صغرا خانم : نوچ نوچ نوچ پدرتو ببین! ( اشاره کرد )
اصغر آقا: ( ژست مغرورانه🗿)
صغرا خانم : به همون رفتی!
اصغر آقا: عع...
ا/ت : خو ممدم الان بیکاره بگو اون بره...
ممد : پای منو وسط نکشین!
اصغر آقا: اصلا هرکی زود تر رف ۱۰۰هزلر تومن بهش میدم...!
منو ممد یهو پاشدیم با سرعت نور رفتیم سمت زیرزمین....هرچقدر میتونستیم تخم مرغ برداشتیم رفتیم پایین...
تخم مرغارو گذاشتیم رو میز!
اصغر آقا: ( جیبشو گشت ) هی بابا...۲۰ تومن بیشتر ندارم که!
ممد : واقعاااااا؟؟؟؟؟؟!
اصغر آقا: هعی....خو شما باید کمک مادرتون کنید...پولم میخواید؟!
ا/ت : هوففف....من رفتم پیش جیمین!
بچه ها....
با کمبود حرف مواجه شدم🗿💔😭
* ویو ا/ت *
* شب *
با جیمین همه جارو گشتیم و کلی خرید کردیم....دیگه هوا تاریک میشد اومدیم خونه...
ممد هم خونه بود...
ا/ت : اییی...خسته شدمم!
خرید هارو دادم مامانم گذاشت تو یخچال..
ا/ت : بابا کو؟
ممد : دشوریه!
ا/ت : خیلی خب...
رفتم اتاق لباس عوض کردم...
جیمینم رف پای گوشی!
ممد : ا/ت!
ا/ت: چتهههه؟
ممد : ایش! میگم بابا الان دشوریه...
ا/ت : خو...
ممد : بریم پولاشو برداریم؟
ا/ت : سرمونو قط میکنه!
ممد : میدونم....ولی یه نقشه دارم!
ا/ت : بگو...
ممد : ببین برو در دشوریو و سفت ببند بعد.....( گفت )
ا/ت : اوکیه...
رفتم یه جارو برداشتم گذاشتم دَم دَر توالت بعد رفتم انباری.
ممد : بگو...
اصغر آقا: عع....چرا در باز نمیشه؟!
ممد : بابا یکم زور بزن!
اصغر آقا: نع...باز نمیشه! ببین چیزی به دستگیره گیر نکرده؟
ممد : نه نکرده ( داره زر میزنه🗿)
اصغر آقا: ای بابا...الان دشوریم نمیتونم اسم خدا و پیغمبرا رو بگم!
ا/ت از انباری ( پولللللللللللللللللل)
اصغر آقا : این صدا کیه؟
ممد : بابا فک کنم روح اومده خونه!
اصغر آقا: نه!
ممد : پول میخواد!
اصغر آقا: الان در و میشکنم!
ممد : یاخداااا نههه....نکنیااا!
یهو اصغر آقا با یه پاش در و شکست عین این قهرمانان پیروز اومد بیرون از توالت!
اصغر آقا: هیچ کس جرعت نداره پولای منو بردارهههههههه!
ممد : یا زهرااااااااا! ( صحنه آهسته )
* ویو جیمین *
الان چند روز میگذره اومدیم ایران....همه اتفاقات بد واسه من میوفته!
خیلی ترسناکههههه!
مخصوصا دمپایی صغرا خانم! که همش میخوره تو صورت من...( بچم🗿💔)
تو اتاق بودم به در نگاه میکردم...دریچه احححح میکشد....که یهو ا/ت اومد تو!
ا/ت : هووووو....یه خبر خوب!
جیمین : چییی...میخوایم بریممم؟! ( خوشحال)
ا/ت : نه بابا...کمپانی بهتون مرخصی داده برای چند هفته!
جیمین : ( شوکه ) چراااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟!
ا/ت : یاااا....ناراحتی؟
جیمین : نههههههع!
ا/ت : ببین...هنوز اینجا کار داری! آب و هوای ایران هنوز بهت نساخته ناراحتی...وایسا یکم بگذره عادت میکنی!
جیمین : واقعا؟
ا/ت : آره....
جیمین : هعی....خدایا...زنده برگردم کره!
ا/ت : امین...
* ۱ روز بعدش*
اصغر آقا درحال فوتبال دیدم...صغرا خانم درحال اشوزی...ممد بیکار( 🗿🤝🏻) منم که هعیییییییی حوصلم ریدههه!
صغرا خانم : ا/ت...
ا/ت : بله؟
صغرا خانم : برو آب تو زیر زمین تخم مرغ بیار!
ا/ت : نوموخوامممم....
صغرا خانم : نوچ نوچ نوچ پدرتو ببین! ( اشاره کرد )
اصغر آقا: ( ژست مغرورانه🗿)
صغرا خانم : به همون رفتی!
اصغر آقا: عع...
ا/ت : خو ممدم الان بیکاره بگو اون بره...
ممد : پای منو وسط نکشین!
اصغر آقا: اصلا هرکی زود تر رف ۱۰۰هزلر تومن بهش میدم...!
منو ممد یهو پاشدیم با سرعت نور رفتیم سمت زیرزمین....هرچقدر میتونستیم تخم مرغ برداشتیم رفتیم پایین...
تخم مرغارو گذاشتیم رو میز!
اصغر آقا: ( جیبشو گشت ) هی بابا...۲۰ تومن بیشتر ندارم که!
ممد : واقعاااااا؟؟؟؟؟؟!
اصغر آقا: هعی....خو شما باید کمک مادرتون کنید...پولم میخواید؟!
ا/ت : هوففف....من رفتم پیش جیمین!
بچه ها....
با کمبود حرف مواجه شدم🗿💔😭
۳۹.۶k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.