ایران( پارت سوم )
ایران( پارت سوم )
* ویو ا/ت *
همه بلند شدن و رفتن آماده شن...
صغرا خانم : هوی....!
ا/ت : بله ؟
صغرا خانم : حواست باشه رفتیم اونجا هرچی دیدی بردار !
ا/ت : خیلی خب...
منم رفتم یه چادر مشکی و یه دستکش مشکی دستم کردم که اثر انگشتم روی خوراکیا نمونه....
* چند دقیقه بعد *
جیمین رفت لباس های خودشو پوشید منم آماده شده بودم...
ا/ت : ممد!
ممد : چته؟
ا/ت : اون پولای منو که قایم کرده بودم کجاس؟!
ممد : من چه بدونم...
ا/ت : آهان....یعنی تو برنداشتی؟
ممد : نه...
ا/ت : فک کردی من خرمم؟
ممد : آره...!
ا/ت : خیلی گاوی!
ممد : ایششش....آره اصلا پولاتو خرج کردم!
ا/ت : تو بیخود کردییییی...!!!
( دارن موهای همو میکشن)
ممد : ولم کن تا ولت کنممممم!
ا/ت : نهههه....اول تو ولم کننننن!!!
اصغر آقا: چه خبرتونهههه؟!
موهای همو ول کردیم...
اصغر آقا: بیا این شوهرتو ببر تو ماشین...بنده خدا دنبال توعه!
ا/ت : باشه باشه الان میرم!
اصغر آقا: هوی....لوبیای سحر آمیز...!
ممد : با منی بابا؟
اصغر آقا: نه با دیوارم!
ممد : دیوار؟
اصغر آقا: برو گمشو تو ماشین ببینم!
ا/ت : جیمیننننن...کجایییی؟
جیمین : وای...این خونه چقدر پیچیدست!
ا/ت : عب ندارع عادت میکنی...
جیمین : بریم....
دست جیمینو گرفتم باهم رفتیم تو ماشین....
تو ماشین بودیم بابام اهنگ قدیمی پلی کرده بود....
مامانم داشت میوه پوست میکند میداد ما بخوریم...
یه پرتغال دست جیمین بود داش میخورد....
منم یه خیار ممد هم یه سیب....
ممد : خیلی اینجا تنگه! اگه یکی بگوزه خفه ایماا!
صغرا خانم : اتقدر حرف نزنین...الان میرسیم!
اصغر آقا: ( هورت میکشه، داره چایی میخوره)خب...بلاخره رسیدیم!
ا/ت : چه عجب!
همه پیاده شدیم زنگ خونه رو زدیم....آقا مجتبی در و باز کرد....
اصغر آقا: به به! سلام!
آفا مجتبی : علیکم سلام! بفرمایید داخل!
رفتیم تو بعد از ماچ کردن نشستیم رو مبل....
داماد مثبت : ( درحال صلوات فرستادن)
ا/ت تو ذهنش : ایش این کوکب لوس دوباره اومد!
کوکب اومد چایی آورد....با عشوه!
یجورایی رو مخ بود!
* چند دقیقه بعد *
داماد مثبت:( درحال بحث کردن درباره خدا )
اصغر آقا: هعی...والا ما شانس نداریم که خدا به ما کمک کنه!
داماد مثبت: انشالله خدا هم به شما روزی میرسونه!
جیمین : ا/ت اینا چیمیگن؟
ا/ت : هوم؟ هیچی تو میوه تو بخور!
یهو آقا مجتبی یه آهنگ گذاشت بعد چند دقیقه همه اومدن وسط رقص ایرانی میکردن!
منم که داشتم از خنده جرررر میخوردم!
* چندین قَرن بعد *
هوفففف....بلاخره وقت غذا شد!
عین سگ گشنم بود!
کوکب : شما گشنتون نیست؟
صغرا خانم : نه بچه ها شام خوردن....
وقتی مامان اینو گفت دنیا رو سرم خراب شد!
منم یه خنده فیک کردم....
کوکب : نمیشه که...بیاید شام بخورید!
ا/ت تو ذهنش : همینههههه!
اصغر آقا: ( درحال فوتبال دیدن ) اوه اوه یه گل زدنننن!
صغرا خانم : مردددد....بیا غذااا!
اصغر آقا: اومدیم...
بابا اومد باهم قورمه سبزی خوردیم!
یه چند سالی بود که غذا ایرانی نخورده بودم!
جیمینم که ماشالله همه بشقابو خالی کرد! ( بچم گشنشه خببب🗿💔)
* ۱ ساعت بعد *
* ویو جیمین *
دیگه کم کم داشتم بالا میوردم!
وقتی شام تموم شد به یه بهانه ای بدو بدو رفتم سمت دشویی...
جیمین : عع پس دشوری ایرانی اینه!
* چند دقیقه بعد *
* ویو ا/ت *
اصلا حواسم به جیمین نبود که کجاست!
یهو دیدم از دشوری اومده بیرون!
بعد اومد پیشم نشست...
ا/ت : ( خنده ) دشوری بهت خوشگذشت؟
جیمین : یاااا....نخند!
ا/ت : هعی....خدا!
هنوز مونده از سم های فیک!
وایسین پارت بعد و آپ کنم تا پاره شین🗿🤝🏻💔
* ویو ا/ت *
همه بلند شدن و رفتن آماده شن...
صغرا خانم : هوی....!
ا/ت : بله ؟
صغرا خانم : حواست باشه رفتیم اونجا هرچی دیدی بردار !
ا/ت : خیلی خب...
منم رفتم یه چادر مشکی و یه دستکش مشکی دستم کردم که اثر انگشتم روی خوراکیا نمونه....
* چند دقیقه بعد *
جیمین رفت لباس های خودشو پوشید منم آماده شده بودم...
ا/ت : ممد!
ممد : چته؟
ا/ت : اون پولای منو که قایم کرده بودم کجاس؟!
ممد : من چه بدونم...
ا/ت : آهان....یعنی تو برنداشتی؟
ممد : نه...
ا/ت : فک کردی من خرمم؟
ممد : آره...!
ا/ت : خیلی گاوی!
ممد : ایششش....آره اصلا پولاتو خرج کردم!
ا/ت : تو بیخود کردییییی...!!!
( دارن موهای همو میکشن)
ممد : ولم کن تا ولت کنممممم!
ا/ت : نهههه....اول تو ولم کننننن!!!
اصغر آقا: چه خبرتونهههه؟!
موهای همو ول کردیم...
اصغر آقا: بیا این شوهرتو ببر تو ماشین...بنده خدا دنبال توعه!
ا/ت : باشه باشه الان میرم!
اصغر آقا: هوی....لوبیای سحر آمیز...!
ممد : با منی بابا؟
اصغر آقا: نه با دیوارم!
ممد : دیوار؟
اصغر آقا: برو گمشو تو ماشین ببینم!
ا/ت : جیمیننننن...کجایییی؟
جیمین : وای...این خونه چقدر پیچیدست!
ا/ت : عب ندارع عادت میکنی...
جیمین : بریم....
دست جیمینو گرفتم باهم رفتیم تو ماشین....
تو ماشین بودیم بابام اهنگ قدیمی پلی کرده بود....
مامانم داشت میوه پوست میکند میداد ما بخوریم...
یه پرتغال دست جیمین بود داش میخورد....
منم یه خیار ممد هم یه سیب....
ممد : خیلی اینجا تنگه! اگه یکی بگوزه خفه ایماا!
صغرا خانم : اتقدر حرف نزنین...الان میرسیم!
اصغر آقا: ( هورت میکشه، داره چایی میخوره)خب...بلاخره رسیدیم!
ا/ت : چه عجب!
همه پیاده شدیم زنگ خونه رو زدیم....آقا مجتبی در و باز کرد....
اصغر آقا: به به! سلام!
آفا مجتبی : علیکم سلام! بفرمایید داخل!
رفتیم تو بعد از ماچ کردن نشستیم رو مبل....
داماد مثبت : ( درحال صلوات فرستادن)
ا/ت تو ذهنش : ایش این کوکب لوس دوباره اومد!
کوکب اومد چایی آورد....با عشوه!
یجورایی رو مخ بود!
* چند دقیقه بعد *
داماد مثبت:( درحال بحث کردن درباره خدا )
اصغر آقا: هعی...والا ما شانس نداریم که خدا به ما کمک کنه!
داماد مثبت: انشالله خدا هم به شما روزی میرسونه!
جیمین : ا/ت اینا چیمیگن؟
ا/ت : هوم؟ هیچی تو میوه تو بخور!
یهو آقا مجتبی یه آهنگ گذاشت بعد چند دقیقه همه اومدن وسط رقص ایرانی میکردن!
منم که داشتم از خنده جرررر میخوردم!
* چندین قَرن بعد *
هوفففف....بلاخره وقت غذا شد!
عین سگ گشنم بود!
کوکب : شما گشنتون نیست؟
صغرا خانم : نه بچه ها شام خوردن....
وقتی مامان اینو گفت دنیا رو سرم خراب شد!
منم یه خنده فیک کردم....
کوکب : نمیشه که...بیاید شام بخورید!
ا/ت تو ذهنش : همینههههه!
اصغر آقا: ( درحال فوتبال دیدن ) اوه اوه یه گل زدنننن!
صغرا خانم : مردددد....بیا غذااا!
اصغر آقا: اومدیم...
بابا اومد باهم قورمه سبزی خوردیم!
یه چند سالی بود که غذا ایرانی نخورده بودم!
جیمینم که ماشالله همه بشقابو خالی کرد! ( بچم گشنشه خببب🗿💔)
* ۱ ساعت بعد *
* ویو جیمین *
دیگه کم کم داشتم بالا میوردم!
وقتی شام تموم شد به یه بهانه ای بدو بدو رفتم سمت دشویی...
جیمین : عع پس دشوری ایرانی اینه!
* چند دقیقه بعد *
* ویو ا/ت *
اصلا حواسم به جیمین نبود که کجاست!
یهو دیدم از دشوری اومده بیرون!
بعد اومد پیشم نشست...
ا/ت : ( خنده ) دشوری بهت خوشگذشت؟
جیمین : یاااا....نخند!
ا/ت : هعی....خدا!
هنوز مونده از سم های فیک!
وایسین پارت بعد و آپ کنم تا پاره شین🗿🤝🏻💔
۳۶.۶k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.