《رومان دریای آبی 》
《رومان دریای آبی 》
پارت 10
ات.......
وقتی نسشتم توی ماشین جیمین هم نشست پشت فرمون
یک لحضه حس کردم داره بهم نزديک میشه نمیدونستم داره چیکار میکنه
اما قلبم شروع کرد به تند تند زدن اونقدر بهم نزدیک شده بود
که مطمئنم اونم میتونست صدای قلبمو بشنوه
برای این بتونم قلبمو آروم کنم نفسه عمیقی کشیدم چشمام بستم حس کردم ازم فاصله گرفته
چشمام باز کردم که دیدم کمربندمو بسته بود و سرجاش نشست ماشین رو روشن کرد و حرکت کردیم
بعد از خرید لباس عروس و کت شلوار برای جیمین دیگه تقریبا داشت
شب میشد
فکر کردم میخواد منو برسونه خونه ولی بعد از چند مین جلوی
یه رستوران بزرگ وایستاده
از ماشین پیاده شد و در ماشینو برام باز کرد
ات : چرا اومدیم اینجا
ات با نگاه سوالیاش به جیمین نگاه میکرد
جیمین : چرا اینجوری نگام میکنی اومدیم غذا بخوری
کاره عجیبی که نمیکنیم
ات : مگه قرار نبود بعد از خرید منو برسونی خونمون
جیمین : اول شام بخوریم بعد میرسونمت خونتون
ات : ولی اگه بابام بفهمه چی اون اجازه نمیده شبا برم بیرون
جیمین دستاش رو سمت ات گرفت
جیمین : تو قراره همسر من بشی
پس هر جایی بخوام میتونم ببرمت پس نگران نباشی و باهام بیا
اون دوختر از این لحنه مهربون جیمین دوباره قلباش شروع به تند تند زدن کرد
بی اختیار دستاش رو توی دست جیمین گذاشت
درحالی که دستاش توی دست جیمین بود وارد رستوران شدن
ات...........
وقتی جیمین دستشو سمتم گرفت
نمیدونستم به این حرکتش چه جوابی بدم
ولی وقتی با اون لحن حرف میزد بدون اینکه بفهمم
دستشو گرفتم
و به سمت رستوران رفتیم وقتی وارد رستوران شدیم
داداشم رو دیدم که با یه دوختر خیلی خوشگل روی یکی از میزا نشسته
بود برامون دست تکون داد رفتیم پیششون نشستی
دوختره خیلی با داداشم صمیمی به نظر میرسید توی فکر بودم
شاید دوست دوخترش باشه تا اینکه با حرف داداشم نگاهمو بهش دادم
جین : ات ایشون خواهر جیمین و دوست دوختر من هست
(اشاره به اون دوختر)
جین دوست دوختراش رو معرفی میکرد
که اون دوختر زد به شونه جین و با لبخند گفت
سون هی : هی خودم میتونم خودمو معرفی کنم
(روبه ات کرد)
سون هی : من پارک سون هی هستم خواهر جیمین
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟؟
پارت 10
ات.......
وقتی نسشتم توی ماشین جیمین هم نشست پشت فرمون
یک لحضه حس کردم داره بهم نزديک میشه نمیدونستم داره چیکار میکنه
اما قلبم شروع کرد به تند تند زدن اونقدر بهم نزدیک شده بود
که مطمئنم اونم میتونست صدای قلبمو بشنوه
برای این بتونم قلبمو آروم کنم نفسه عمیقی کشیدم چشمام بستم حس کردم ازم فاصله گرفته
چشمام باز کردم که دیدم کمربندمو بسته بود و سرجاش نشست ماشین رو روشن کرد و حرکت کردیم
بعد از خرید لباس عروس و کت شلوار برای جیمین دیگه تقریبا داشت
شب میشد
فکر کردم میخواد منو برسونه خونه ولی بعد از چند مین جلوی
یه رستوران بزرگ وایستاده
از ماشین پیاده شد و در ماشینو برام باز کرد
ات : چرا اومدیم اینجا
ات با نگاه سوالیاش به جیمین نگاه میکرد
جیمین : چرا اینجوری نگام میکنی اومدیم غذا بخوری
کاره عجیبی که نمیکنیم
ات : مگه قرار نبود بعد از خرید منو برسونی خونمون
جیمین : اول شام بخوریم بعد میرسونمت خونتون
ات : ولی اگه بابام بفهمه چی اون اجازه نمیده شبا برم بیرون
جیمین دستاش رو سمت ات گرفت
جیمین : تو قراره همسر من بشی
پس هر جایی بخوام میتونم ببرمت پس نگران نباشی و باهام بیا
اون دوختر از این لحنه مهربون جیمین دوباره قلباش شروع به تند تند زدن کرد
بی اختیار دستاش رو توی دست جیمین گذاشت
درحالی که دستاش توی دست جیمین بود وارد رستوران شدن
ات...........
وقتی جیمین دستشو سمتم گرفت
نمیدونستم به این حرکتش چه جوابی بدم
ولی وقتی با اون لحن حرف میزد بدون اینکه بفهمم
دستشو گرفتم
و به سمت رستوران رفتیم وقتی وارد رستوران شدیم
داداشم رو دیدم که با یه دوختر خیلی خوشگل روی یکی از میزا نشسته
بود برامون دست تکون داد رفتیم پیششون نشستی
دوختره خیلی با داداشم صمیمی به نظر میرسید توی فکر بودم
شاید دوست دوخترش باشه تا اینکه با حرف داداشم نگاهمو بهش دادم
جین : ات ایشون خواهر جیمین و دوست دوختر من هست
(اشاره به اون دوختر)
جین دوست دوختراش رو معرفی میکرد
که اون دوختر زد به شونه جین و با لبخند گفت
سون هی : هی خودم میتونم خودمو معرفی کنم
(روبه ات کرد)
سون هی : من پارک سون هی هستم خواهر جیمین
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟؟
۱.۶k
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.