رومان دریای آبی
《رومان دریای آبی 》
پارت 11
سون هی : من پارک سون هی هستم خواهر جیمین
وقتی سون هی خوداش رو معرفی کرد با چشم غره جین مواجه شد
جین : فقد خواهر پارک جیمینی
وقتی جین اين رو گفت سون هی خنداش گرفت و گفت
سون هی : باشه ناراحت نشو مگه میشه عشق زندگیمو فراموش کنم
روبه ات کرد و گفت
سون هی : من خواهر پارک جیمین هستم و دوست دوختر ایشون
اشاره به جین
جیمین : شمادوتا باز شروع نکنید
خسته شدم انقدر شما رو رو آشتی دادم بیا سفارش بدیم
ات........
گارسون اومد و سفارش های رو گرفت بعد از چند مین غذا هارو آوردن
به جین و سون هی نگاه کردم
خیلی عاشقانه یه هم نگاه میکردن و از رفتارشون میشد
فهميد که چقدر هم دیگه رو دوست دارن به جیمین نگاه کردم مشغوله
غذا خوردن بود اما من اصلا اشتها نداشتم
و فقد با غذام بازی میکردم
که حرفه جیمین نگاهمو بهش دادم
جیمین : چرا با غذات بازی میکنی اگه از این غذا خوشت نیومده
یه چیزه دیگه سفارش بده
ات : نه خوبه فقد اشتها ندارم
داشتم با جیمین حرف میزدم که سون هی حالش بد شد
و رفت سرویس بهداشتی
داداشم میخواست دنبالش بره که بهش گفتم اون بشینه
و خودم رفتم دنبالش که دیدم داره بالا میاره
بعر از اینکه یکم حالش بهتر شد گفت که میخواد هوا بخوره
و رفتیم توی حیات رستوران فکردن حالش هنوز خوب نشده
ات : هنوز حالت خوب نیست باید بریم بیمارستان میرم به داداشم بگم
ات میخواست بره که سون هی دستاش رو گرفت و مانع شد
سون هی : من حالم خوبه اینا عادیه
تو با نگاه سوالی به سون هی نگاه میکرد
ات : يعني چی عادیه
سون هی : راستش من حاملم
ات شکه به سون هی نگاه میکرد زبونش بند اومده بود
نمیدونست چه واکنشی باید نشون بده از یه طرف هم خیلی برای برادراش خوشحال بود
ات : یعنی چی داداشم میدونه
سون هی : آره میدونه اما گفتیم که فعلا چیزی به کسی
نگیم تا جین بتونه با پدرتون حرف بزنه میشه تو هم به کسی چیزی نگی
ات : خیالت راحت باشه من به کسی چیزی نمیگم
ات از اینکه سون هی بچه برادرش رو حامله بود خیلی خوشحال شد
و سون هی رو بغل کرد
ات : خیلی براتون خوشحالم
سون هی : منم همینطور ولی خیلی سرده بریمتوی ماشین بشینیم
همه چیزو برات تعریف میکنم
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟؟
اسلاید۲ پارک سون هی
پارت 11
سون هی : من پارک سون هی هستم خواهر جیمین
وقتی سون هی خوداش رو معرفی کرد با چشم غره جین مواجه شد
جین : فقد خواهر پارک جیمینی
وقتی جین اين رو گفت سون هی خنداش گرفت و گفت
سون هی : باشه ناراحت نشو مگه میشه عشق زندگیمو فراموش کنم
روبه ات کرد و گفت
سون هی : من خواهر پارک جیمین هستم و دوست دوختر ایشون
اشاره به جین
جیمین : شمادوتا باز شروع نکنید
خسته شدم انقدر شما رو رو آشتی دادم بیا سفارش بدیم
ات........
گارسون اومد و سفارش های رو گرفت بعد از چند مین غذا هارو آوردن
به جین و سون هی نگاه کردم
خیلی عاشقانه یه هم نگاه میکردن و از رفتارشون میشد
فهميد که چقدر هم دیگه رو دوست دارن به جیمین نگاه کردم مشغوله
غذا خوردن بود اما من اصلا اشتها نداشتم
و فقد با غذام بازی میکردم
که حرفه جیمین نگاهمو بهش دادم
جیمین : چرا با غذات بازی میکنی اگه از این غذا خوشت نیومده
یه چیزه دیگه سفارش بده
ات : نه خوبه فقد اشتها ندارم
داشتم با جیمین حرف میزدم که سون هی حالش بد شد
و رفت سرویس بهداشتی
داداشم میخواست دنبالش بره که بهش گفتم اون بشینه
و خودم رفتم دنبالش که دیدم داره بالا میاره
بعر از اینکه یکم حالش بهتر شد گفت که میخواد هوا بخوره
و رفتیم توی حیات رستوران فکردن حالش هنوز خوب نشده
ات : هنوز حالت خوب نیست باید بریم بیمارستان میرم به داداشم بگم
ات میخواست بره که سون هی دستاش رو گرفت و مانع شد
سون هی : من حالم خوبه اینا عادیه
تو با نگاه سوالی به سون هی نگاه میکرد
ات : يعني چی عادیه
سون هی : راستش من حاملم
ات شکه به سون هی نگاه میکرد زبونش بند اومده بود
نمیدونست چه واکنشی باید نشون بده از یه طرف هم خیلی برای برادراش خوشحال بود
ات : یعنی چی داداشم میدونه
سون هی : آره میدونه اما گفتیم که فعلا چیزی به کسی
نگیم تا جین بتونه با پدرتون حرف بزنه میشه تو هم به کسی چیزی نگی
ات : خیالت راحت باشه من به کسی چیزی نمیگم
ات از اینکه سون هی بچه برادرش رو حامله بود خیلی خوشحال شد
و سون هی رو بغل کرد
ات : خیلی براتون خوشحالم
سون هی : منم همینطور ولی خیلی سرده بریمتوی ماشین بشینیم
همه چیزو برات تعریف میکنم
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟؟
اسلاید۲ پارک سون هی
- ۱۱.۴k
- ۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط