آتشی بود و فسرد

آتشی بود و فسرد
رشته ای بود و گسست
دل چو از بند تو رست
جام ِجادویی اندوه شکست

آمدم تا به تو آویزم
لیک دیدم که تو آن شاخهٔ بی برگی
لیک دیدم که تو بر چهرهٔ امیدم
خندهٔ مرگی
دیدگاه ها (۱)

یک بوسه بس است از لب سوزان تو ما راتا آب کند این دل یخ بسته ...

دلم دریادلم ساحڸدلم یڪ رود می خواهد…دلم آن قلبِ آرامیڪہ می آ...

بدون رودربایستی باید بگویم به هرچه فکر می کنم واز هرچه می نو...

به تو دست می‌سایم و جهان را درمی‌یابم،به تو می‌اندیشمو زمان ...

رمان j_k

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۶

سرگرم درسم بودم ببخشید دیر ارسال کردم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط