پارت ۴
#پارت_۴
داشتیم میرفتیم بالا یهو گفتم:+آخ تانیا مدارکمو جا گذاشتم!!!
_خنگ،من میرم تو شرکت برو بیارشون
+باشه
رسیدیم اون طبقه که طبقه شیشم بود و من دوباره دکمه طبقه همکفو زدم رفتم از ماشین مدارکمو آوردم و دوباره رفتم آسانسورور زدم رفته بود بالا باید صبر میکردم تا بیاد پایین.همونجور که داشتم مدارکمو چک میکردم که چیزی رو جا ننداخته باشم،صدای باز شدن در آسانسورو شنیدم همونطور که سرم پایین بود،اومدم برم تو آسانسور که خوردن به یکی هر چی دستم بود پخش زمین شد خودمم خوردم زمین.دستم خیلی درد گرفته بود اون یاروم هم مث دکل سرکوچمون وایساده بود بالا سرم.نه یه معذرت خواهی ای،نه دولا شه حداقل برگه هایی که ریخته بودو جمع کنه.سرمو گرفتم بالا اوه چه اخمی،چه چشایی،شبیه یکی بود فرم چشماشولی تو اون وضعیت چی یادم میومد مگه؟!؟
بلند شدم وایسادم و بدون هیچ حرفی برگه های رو زمینو ورداشتم و اینم میدونستم این من بودم که سرم پایین بود و نباید از اون انتظار معذرت خواهی داشته باشم..برا همینم مثه احمقا گفتم:
+معذرت میخوام.
سریع رفتم تو آسانسور شاسی طبقه شیشو زدم رفتم تو شرکت دیدم تانیا وایساده
+رفتی مدارکتو از خونتون آوردی؟
_نه یه اتفاقی افتاد!
+چه اتفاقی؟
_برگشتنه توماشین برات تعریف میکنم.
تانیا رفت پیش میز منشی و گفت:
+سحر جون ما بریم داخل؟
_برید عزیزم.
تانیا روکرد به منو گفت:
آنا،بیا بریم.
دنبالش رفتم داخل.
+سلام پسر عمو.
_سلام دختر عمو چه عجب اینطرفا؟
+اِوین یادتع گفتی هروقت اومدی ایران بیا شرکت خودم کنار درست مشغول شو الانم اومدم که به حرفت گوش کنم.راستی اِوین این دوستمه آنا،تازه باهاش آشنا شدم
بعد روکرد به منو گفت:
+اینم اِوین پسر عموم
به پسره نگاه کردمو اوففف بابا نکشه مارو اون غرورت که داره از چشات میریزه بیرون.یه سلام کوچیکی گفتم و اونم سرشو تکون داد پسره بیشعور.
+اِوین منو آنا اومدیم اینجا کار کنیم.
اِوین با همون اخمش گفت:
_مگه پارک سرکوچس؟
بلند خندیدم چون حرفش دقیقا مثه حرفه من بود.سریع خودمو جمع کردم
+عه اِوین،اذیت نکن دیگه خودت گفتی بیا اینجا!
_آره گفتم تو بیا،نگفتم شما بیاین که!
از حرص ناخونامو کف دستم فشار میدادم
به من یه نگاه کرد گفت:
+ببینم مدارکتونو؟
مدارکمو دادم بهش.
یخورده نگاه کرد
_خوبه
با اخم دوباره گفت:
_ساعتای بی کاریتون بیاین،ازونجایی که جفتتون ترم اولی هستید فعلا کارای سبکو دستتون میگیرید تو کارای سنگین و مهم دخالت نمیکنین
تانیا با یه لبخند گنده گفت:
+باشه،بریم آنا؟
_بریم
ازون یارو خدافظی کردیم و اومدیم بیرون.
(نظر،انتقاد،پیشنهاد😉 😉 )
داشتیم میرفتیم بالا یهو گفتم:+آخ تانیا مدارکمو جا گذاشتم!!!
_خنگ،من میرم تو شرکت برو بیارشون
+باشه
رسیدیم اون طبقه که طبقه شیشم بود و من دوباره دکمه طبقه همکفو زدم رفتم از ماشین مدارکمو آوردم و دوباره رفتم آسانسورور زدم رفته بود بالا باید صبر میکردم تا بیاد پایین.همونجور که داشتم مدارکمو چک میکردم که چیزی رو جا ننداخته باشم،صدای باز شدن در آسانسورو شنیدم همونطور که سرم پایین بود،اومدم برم تو آسانسور که خوردن به یکی هر چی دستم بود پخش زمین شد خودمم خوردم زمین.دستم خیلی درد گرفته بود اون یاروم هم مث دکل سرکوچمون وایساده بود بالا سرم.نه یه معذرت خواهی ای،نه دولا شه حداقل برگه هایی که ریخته بودو جمع کنه.سرمو گرفتم بالا اوه چه اخمی،چه چشایی،شبیه یکی بود فرم چشماشولی تو اون وضعیت چی یادم میومد مگه؟!؟
بلند شدم وایسادم و بدون هیچ حرفی برگه های رو زمینو ورداشتم و اینم میدونستم این من بودم که سرم پایین بود و نباید از اون انتظار معذرت خواهی داشته باشم..برا همینم مثه احمقا گفتم:
+معذرت میخوام.
سریع رفتم تو آسانسور شاسی طبقه شیشو زدم رفتم تو شرکت دیدم تانیا وایساده
+رفتی مدارکتو از خونتون آوردی؟
_نه یه اتفاقی افتاد!
+چه اتفاقی؟
_برگشتنه توماشین برات تعریف میکنم.
تانیا رفت پیش میز منشی و گفت:
+سحر جون ما بریم داخل؟
_برید عزیزم.
تانیا روکرد به منو گفت:
آنا،بیا بریم.
دنبالش رفتم داخل.
+سلام پسر عمو.
_سلام دختر عمو چه عجب اینطرفا؟
+اِوین یادتع گفتی هروقت اومدی ایران بیا شرکت خودم کنار درست مشغول شو الانم اومدم که به حرفت گوش کنم.راستی اِوین این دوستمه آنا،تازه باهاش آشنا شدم
بعد روکرد به منو گفت:
+اینم اِوین پسر عموم
به پسره نگاه کردمو اوففف بابا نکشه مارو اون غرورت که داره از چشات میریزه بیرون.یه سلام کوچیکی گفتم و اونم سرشو تکون داد پسره بیشعور.
+اِوین منو آنا اومدیم اینجا کار کنیم.
اِوین با همون اخمش گفت:
_مگه پارک سرکوچس؟
بلند خندیدم چون حرفش دقیقا مثه حرفه من بود.سریع خودمو جمع کردم
+عه اِوین،اذیت نکن دیگه خودت گفتی بیا اینجا!
_آره گفتم تو بیا،نگفتم شما بیاین که!
از حرص ناخونامو کف دستم فشار میدادم
به من یه نگاه کرد گفت:
+ببینم مدارکتونو؟
مدارکمو دادم بهش.
یخورده نگاه کرد
_خوبه
با اخم دوباره گفت:
_ساعتای بی کاریتون بیاین،ازونجایی که جفتتون ترم اولی هستید فعلا کارای سبکو دستتون میگیرید تو کارای سنگین و مهم دخالت نمیکنین
تانیا با یه لبخند گنده گفت:
+باشه،بریم آنا؟
_بریم
ازون یارو خدافظی کردیم و اومدیم بیرون.
(نظر،انتقاد،پیشنهاد😉 😉 )
۳.۱k
۲۰ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.