بنویسمننویسمتو نمی خوانی که

بنویسم،ننویسم،تو نمی خوانی که!
چیزی از معجزه ی شعر،نمی دانی که!

گفتم ازحال خرابم وصدافسوس که تو
بی خبر مانده ای از ماندن مهمانی که..

خانه کرده است دراین سینه ی پرآشوبم
مثل شبهای پر ازشعر زمستانی که..

نرسیده است نگاهی به تماشای تنم
شده ام پرسه«زن»کوچه خیابانی که..

روزگاری،من و توبیخبر از فرداها
دست دردست پراز خواهش پنهانی که..

کاش یک بار فقط،بغض مرا می خواندی!
بنویسم،ننویسم،تو نمی خوانی که!


دیدگاه ها (۱۵)

تا چند به هر #مرده و بیمار بگریم؟وقت است به خود گریم و بسیار...

من دلم میخواهدخانه‌ای داشته باشم پر دوستکنج هر دیوارشدوست ها...

⭕️ اشکهای خفته⭕️قسمت هشتمجوان با این حرف رخساره فهمید که آن ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط