شب را

شب را
تا صبح
مهمان کوچه ­های بارانی
خواهم بود
و برگ برگ دفتر غمگینم را
در باران
خواهم شست
آن گاه شعر تازه­ ام را
ـ که شعر شعرهایم خواهد بود ـ
با دست ­های شاعرانه­ ی تو،
بر دفتری که خالی است
خواهم نوشت
ای نام تو تغزل دیرینم،
در باران!
یک شب هوای گریه
یک شب هوای فریاد
امشب دلم هوای تو را کرده است . . .
#حسین_منزوی
دیدگاه ها (۱)

کاش می دانستی که پرندگان عشقهرگز دوبار پر نمی گشاینددوست من!...

مهم نیست که دیگر...پول نداریم ...شرابمان...که به آخر رسید......

نیامدنتاردیبهشت م را بی اعتبار کرد‌؛ حیفِ خیابان هایی که بی ...

دست هایت را می گیرمو باهم به شلوغترین جایی که می شناسم می رو...

...خدایا شکرت؛ برای بارانی که فرستادیبرای این قطره های بهشتی...

سلام!حال همه ما خوب استملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی...

عطر پیچکهای گیسویت مراهمچنان پروانه بازی می دهدباغ سرسبز نگا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط