آبنبات تلخ

#آبنبات تلخ
part=40
تهیونگ : خلاصه کوکو گرفتمو مثل خر زدم بعد ایده لینا رو بهش گفتم اونم تیید کرد
ویو بعد شرکت
لینا : ساعت ۱۰ بود الانا بود که ته بیاد من میزو چیدمو منتظر موندم بیاد
تهیونگ : در زدم که لینا اومد و درو باز کرد
تهیونگ : واو روح من چه کرده خبریه؟
لینا : نه بابا فقط بعد اون همه سختی یه شام خوب حقمونه مگه نه؟
تهیونگ: صحیح خب خانوم کوک قبول کرد هانی چی قبول کرد؟
لینا: عاره قبول کرد خب فردا میریم دیگه
تهیونگ : نه هفته بعد
لینا : وا چراااااا
تهیونگ : چون میخوام قبلش زنم شی
لینا : چیییییی
تهیونگ : همین که شنیدی اما خب یچیزی هست
لینا : چی هست
تهیونگ : اول باید عروسی رو شخصی بگیریم بعد یه سال قول میدم یه عروسی بزرگ برات بگیرم خب
لینا : خبببب اومممم باشه من همه جوره باهاتممم
تهیونگ : مرسی عشقم
لینا : ولی یه سوال چرا این کارو میکنیم
تهیونگ : چون اگه زنم باشی مراقبت ازت آسون تره و اگه همه بفهمن زنمی تو خطر میفتی
لینا : آها باش
تهیونگ : فردا آماده شو بریم واسه عقد باشه
لینا : باشههههههه
ویو فردا سر میز عقد
لینا : آماده شدیم رفتیم نشستیم تهیونگ انقد جذاب شده بود که باورم نمیشد همون تهیونگه قیافشو تیپش شبیه آدمای سر اخلاق رفتار بچه دو ساله وای خداااا
تهیونگ : سر میز بودیم لینا شبیه فرشته بی بال شده بود فرشته ای که منو از تاریکی درونم نجات داد هعیییی دیگه داشت مال خودم میشد
عاقد : خب خانوم پارک لینا آیا حاضر هستین همسر آقای کیم تهیونگ شوید
لینا : بلههههه
عاقد : خب آقای کیم تهیونگ حاضرید
تهیونگ : نزاشتم حرف عاقد تموم شه که گفتم بله
تهیونگ : بلهههه
عاقد : مرد گنده وایسا حرف تموم شه خب الان ادامه میدم به دین وسیله شمارا زن و شوهر اعلام میکنم مبارک باشه
هانی و کوک پریدن آسمونو جیغ میکشیدن خوشحالی کردن
اون روز همچی عالی بود
شب
لینا : منو تهیونگ برگشتیم خونه من خیلی خسته بودم تا رفتم بخوابم تهیونگ دستمو گرفت و گفت
تهیونگ : کجا خانوم تازه اولشه
لینا : تهیونگ خستم
تهیونگ : نوچ من همین امشب انجامش میدم
بعد لباشو رو لبای سرخ دختر گذاشت
تهیونگ آروم زیپ لباس رو وا کرو کمر لینا رو نوازش کرد اروم بوسه های تحریک کننده روی بدن سفید دخترک گذاشت
تهیونگ لینا رو بغل کردو گذاشت روی تخت و تو دو حرکت لباسای خودشو لینا رو در آورد حالا هردو کاملا لخت هستن
(دیگه از اینجا به بعد با مغز منحرف خودتون)
فردا صبح
لینا: با درد پاشدم رفتم حموم با یاد دیشب از خوشحالی بال در آوردم یعنی الان من زنشم وایییی خداااااا
تهیونگ بلند شد و رفت اون یکی حموم و لینا در اومد یه صبحونه مشتی درست کردو منتظر موند
تهیونگ : حموم کردمو اومدم پایین دیدم لینا صبحونه رو حاضر کرده منتظر من بیام
لینا : عه اومدی
دیدگاه ها (۶)

شما دوتام مثل من بی کار موندین با فقط منمممم

حققققققققققققق

#آبنبات تلخpart=۳۹دوروز بعد اینا : خب دیگه ته ته کارای ترخیص...

ناموسااااااا من این همه میزارم هیچیم ازتون نمیخوام یه کامت ن...

فیک جدید اسم رمان: نجات پروانهمعرفی شخصیت ها: تهیونگ، جونکوک...

black flower(p,325)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط