پارت پنجم
|| پارت پنجم ||
نام سناریوی:
《 پرنسس دورگه من》
جیمز توی کتاب خونه تنها بود بعد رفتن کلارا
نگاهیش سر جایی که کلارا رفته بود خشک شد
- "چرا تا حالا من ندیده بودمش ؟"
* سوال در سکوت پیچید *
- "عجیب فکر نمیکردم توی قصر باشه باید تحد نظرم باشه آره ... فقط و فقط برای اعتلاعات ... فقط"
جیمز از کتاب خونه بیرون رفت و در رو هم قفل کرد
*از اون روز یک هفته گذشت*
کلارا-در-کتاب-خانه-شمالی
<قسمتی که مال کلارا بود>
الا سر صندلی چوبی ای نشسته بود و غرق در کتاب بود بی توجه به اطراف
ناگهان در کتابخانه به آرامی باز میشود. جیمز در قاب در ظاهر میشود، اینبار با لباسی رسمی. او به آرامی وارد میشود و درست روبه روی او میایستد.
- "پس تو همیشه اینجا هستی." (این یک سؤال نبود، بلکه یک تأیید بود.)
کلارا آنقدر غرق در کتاب بود که اصلا متوجه حضور جیمز نبود فقط گفت
+ "سرنا الان نه" (حتی سرشم بالا نیورد)
(جیمز انگشتانش را آرام روی میز میکشد و صدایی ایجاد میکند که در سکوت کتابخانه به وضوح شنیده میشود)
-"عادت داری به حریم دیگران تجاوز کنی، اینطور نیست؟"
(سرم رو از کتاب بلند کردم با نگاهی که اول بیحوصله و اعصبانی بود)
+ "ها ؟" (نگاهم به او افتاد اون چرا اینجاست ؟ لحظه ای داشتم فکر میکردم که الان چی شده ؟ لحنم رو عوض کردم همین طور حالت چهره ام که اون شک اولیه حذف بشه)
+ "شما اینجا چه کار میکنید؟"
(جیمز با لبخندی طعنهآمیز به صندلی مقابلت اشاره میکند)
- "این قصر متعلق به خاندان من است. من هر کجا بخواهم میروم. اما تو..."
(چشمانش به کتاب در دست کلارا میافتد)
- "به نظر میرسد همیشه جایی هستی که نباید باشی."
(دیگه داشت کفرم رو در می اورد چقدر پروعه ؟ این اومده پیش من از مادرشم بد تره که مگه نگفتم وارد حریم من نشو ! مگه من اومدم توی حریمش ! الان چی میگه اینجا !)
+ "ام ولیعهد این کتاب خونه شمالی کسی اینجا نمیاد
و کتاب خونه غربی که نسخه های جدید و کامل رو داره پس ... اینجا چیز خاصی نداره"
(با نگاهی تند به قفسههای گردوغبارگرفته نگاه میکند)
- "میدانی، برای کسی که همیشه میگوید نمیخواهد جلب توجه کند، چقدر عجیب است که همیشه در مکانهای غیرمنتظره پیدا میشوی."
(کلارا مکس کوتاهی کرد بعد آروم گفت)
+ "اوم ... این کتاب خونه هم مثل من توجه ای جلب نمیکند شما بهش توجه کردید که متوجه حضور این کتاب خونه شدین"
(جیمز ناگهان خندهای کوتاه و سرد میکند اگه دقت کنی میفهمی که خنده اعصبی است)
- "جواب جالبی بود."
(به جلو خم میشود تا تقریبا هم قد کلارا بشه) "شاید من فقط کنجکاو بودم که چرا یک دورگه اینقدر به تاریخ خونآشامها علاقه دارد."
(اول وجود الا لرزشیاز درون کرد که فقط برای خودش قابل حس بود او کاملا به این حرف ها عادت داشت ولی خب ... آروم گفت)
+"سوالتون جوابش بسیار آشکار است ولی برای من بیشتر سوال است که شما چرا باشد بعد *چند سال* بعد دفه به دیدار کسی مثل من بیاین ؟"
(چشمان جیمز ناگهان تیز میشود، گویی حرفی به قلبش نشسته)
+"شاید فقط میخواستم ببینم موجودی که پدرم را نابود کرد، واقعاً چه شکلی است."
(کلارا ساکت شد دیگه حرفی در جواب نزد همیشه در مقابل پدر و مادرش ساکت بود)
(جیمز ناگهان بلند میشود و به او خیره میشود)
- "یک پیشنهاد: در قلمرو خودت بمان، و من هم در قلمرو خودم. اینطوری برای هر دوی ما بهتر است."
(اول چشم هام رو بستم نفسی عمیق کشیدم و با صدایی که عصبانیت و قم توش حذف شده بود گفت)
+"من بعد اون روز پیش به حرف شما خوش کردم و نیومدم ولی شما اومدین الان خودتون حرفتون رو زیر پا گزاشتین نه من"
(جیمز برای لحظهای به نظر میرسد که کنترل چهرهاش را از دست داده، سپس با عصبانیت برمیگردد و به سمت در میرود)
- "اشتباه میکنی. این آخرین باری است که ما همدیگر را میبینیم."
+ "مگه خودت نگفتی < در قلمرو خودت بمان، و من هم در قلمرو خودم. اینطوری برای هر دوی ما بهتر است> پس با این حرفت که اینو (رنگ از صورتش پرید) .... وایسااااا. پ...پنجره "
جیمز...
پشت صحنه
ا----------------------------------------------ا
من : خوابم میاد ....
کاتسوکی: میخواستی ساعت ۵ بیدار نشی امتحان پیام داری نوبت برو درس بخون یا برو حمام
من : گزینه هیچ کدام نداره ؟
کاتسوکی: اعتراضی داری ؟
من : نه بابااااااا
چالش بيشترين نظر یک چک با کاتسوکی هدیه میگیره
کاتسوکی: از خودت مایه بزار
من : دارم میزارم
جالب: تایپ شخصیتی الا و جیمز چیه ؟؟؟
نام سناریوی:
《 پرنسس دورگه من》
جیمز توی کتاب خونه تنها بود بعد رفتن کلارا
نگاهیش سر جایی که کلارا رفته بود خشک شد
- "چرا تا حالا من ندیده بودمش ؟"
* سوال در سکوت پیچید *
- "عجیب فکر نمیکردم توی قصر باشه باید تحد نظرم باشه آره ... فقط و فقط برای اعتلاعات ... فقط"
جیمز از کتاب خونه بیرون رفت و در رو هم قفل کرد
*از اون روز یک هفته گذشت*
کلارا-در-کتاب-خانه-شمالی
<قسمتی که مال کلارا بود>
الا سر صندلی چوبی ای نشسته بود و غرق در کتاب بود بی توجه به اطراف
ناگهان در کتابخانه به آرامی باز میشود. جیمز در قاب در ظاهر میشود، اینبار با لباسی رسمی. او به آرامی وارد میشود و درست روبه روی او میایستد.
- "پس تو همیشه اینجا هستی." (این یک سؤال نبود، بلکه یک تأیید بود.)
کلارا آنقدر غرق در کتاب بود که اصلا متوجه حضور جیمز نبود فقط گفت
+ "سرنا الان نه" (حتی سرشم بالا نیورد)
(جیمز انگشتانش را آرام روی میز میکشد و صدایی ایجاد میکند که در سکوت کتابخانه به وضوح شنیده میشود)
-"عادت داری به حریم دیگران تجاوز کنی، اینطور نیست؟"
(سرم رو از کتاب بلند کردم با نگاهی که اول بیحوصله و اعصبانی بود)
+ "ها ؟" (نگاهم به او افتاد اون چرا اینجاست ؟ لحظه ای داشتم فکر میکردم که الان چی شده ؟ لحنم رو عوض کردم همین طور حالت چهره ام که اون شک اولیه حذف بشه)
+ "شما اینجا چه کار میکنید؟"
(جیمز با لبخندی طعنهآمیز به صندلی مقابلت اشاره میکند)
- "این قصر متعلق به خاندان من است. من هر کجا بخواهم میروم. اما تو..."
(چشمانش به کتاب در دست کلارا میافتد)
- "به نظر میرسد همیشه جایی هستی که نباید باشی."
(دیگه داشت کفرم رو در می اورد چقدر پروعه ؟ این اومده پیش من از مادرشم بد تره که مگه نگفتم وارد حریم من نشو ! مگه من اومدم توی حریمش ! الان چی میگه اینجا !)
+ "ام ولیعهد این کتاب خونه شمالی کسی اینجا نمیاد
و کتاب خونه غربی که نسخه های جدید و کامل رو داره پس ... اینجا چیز خاصی نداره"
(با نگاهی تند به قفسههای گردوغبارگرفته نگاه میکند)
- "میدانی، برای کسی که همیشه میگوید نمیخواهد جلب توجه کند، چقدر عجیب است که همیشه در مکانهای غیرمنتظره پیدا میشوی."
(کلارا مکس کوتاهی کرد بعد آروم گفت)
+ "اوم ... این کتاب خونه هم مثل من توجه ای جلب نمیکند شما بهش توجه کردید که متوجه حضور این کتاب خونه شدین"
(جیمز ناگهان خندهای کوتاه و سرد میکند اگه دقت کنی میفهمی که خنده اعصبی است)
- "جواب جالبی بود."
(به جلو خم میشود تا تقریبا هم قد کلارا بشه) "شاید من فقط کنجکاو بودم که چرا یک دورگه اینقدر به تاریخ خونآشامها علاقه دارد."
(اول وجود الا لرزشیاز درون کرد که فقط برای خودش قابل حس بود او کاملا به این حرف ها عادت داشت ولی خب ... آروم گفت)
+"سوالتون جوابش بسیار آشکار است ولی برای من بیشتر سوال است که شما چرا باشد بعد *چند سال* بعد دفه به دیدار کسی مثل من بیاین ؟"
(چشمان جیمز ناگهان تیز میشود، گویی حرفی به قلبش نشسته)
+"شاید فقط میخواستم ببینم موجودی که پدرم را نابود کرد، واقعاً چه شکلی است."
(کلارا ساکت شد دیگه حرفی در جواب نزد همیشه در مقابل پدر و مادرش ساکت بود)
(جیمز ناگهان بلند میشود و به او خیره میشود)
- "یک پیشنهاد: در قلمرو خودت بمان، و من هم در قلمرو خودم. اینطوری برای هر دوی ما بهتر است."
(اول چشم هام رو بستم نفسی عمیق کشیدم و با صدایی که عصبانیت و قم توش حذف شده بود گفت)
+"من بعد اون روز پیش به حرف شما خوش کردم و نیومدم ولی شما اومدین الان خودتون حرفتون رو زیر پا گزاشتین نه من"
(جیمز برای لحظهای به نظر میرسد که کنترل چهرهاش را از دست داده، سپس با عصبانیت برمیگردد و به سمت در میرود)
- "اشتباه میکنی. این آخرین باری است که ما همدیگر را میبینیم."
+ "مگه خودت نگفتی < در قلمرو خودت بمان، و من هم در قلمرو خودم. اینطوری برای هر دوی ما بهتر است> پس با این حرفت که اینو (رنگ از صورتش پرید) .... وایسااااا. پ...پنجره "
جیمز...
پشت صحنه
ا----------------------------------------------ا
من : خوابم میاد ....
کاتسوکی: میخواستی ساعت ۵ بیدار نشی امتحان پیام داری نوبت برو درس بخون یا برو حمام
من : گزینه هیچ کدام نداره ؟
کاتسوکی: اعتراضی داری ؟
من : نه بابااااااا
چالش بيشترين نظر یک چک با کاتسوکی هدیه میگیره
کاتسوکی: از خودت مایه بزار
من : دارم میزارم
جالب: تایپ شخصیتی الا و جیمز چیه ؟؟؟
- ۹۸۳
- ۰۳ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط