بازی عشق کلک داشت نمی دانستم

بازی عشق کلک داشت نمی دانستم

غم آن سر به فلک داشت نمی دانستم

با نگاهی دل دیوانه،گرفتار شد

سفره عشق، نمک داشت نمی دانستم

دل من صافتر از آینه، اما دل او

شیشه ای بود که لک داشت نمی دانستم

به وفاداری من آنکه زمن ساده گذشت

بیشتر از همه شک داشت نمی دانستم
آرزوهام شد آوار، فرو ریخت سرم

سقف این خانه ترک داشت نمی دانستم

باختم زندگی ام را به قماری که در آن

دلبری بود که تک داشت نمی دانستم...... 
دیدگاه ها (۱)

دلـم یک خیابــان می خـواهد کـه بشـود بـا تـو قـدم زد جایی کـ...

آغوشت را ازکابوس های سر ساعتت پس نگرفتم که رویشدردهایم را با...

بانو !به دلت بسپاراگر کسی آمدکه خودِ تو راکه روزهایی می رسدک...

وقتی که دلتنگ باشیمدیگر فرقی میان زندگی و مرگ نیستچشمهای بست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط