دلـم یک خیابــان می خـواهد کـه بشـود بـا تـو قـدم زد جایی کـه مردمـش زبـــــان مــا را بلـد نیستـند مـن بــه زبـان خـودمانهـی بگـویـم دوستت دارمو عـابران درگیر این کنجکاوی باشند من چه می گــویم که تو اینطور میخندی