پارت

#پارت_66
آقای مافیا ♟🎲

خیلی تلاش کردم ولی نتونستم کاریش کنم
با اینکه دستام با طناب بسته شده بود

ولی خیلی طنابش کلفت و محکم بود
کم کم از ترس بغضم گرفت بود

+ لعنتیییی لعنتیییییی اگه به حرف سامیار گوش می‌کردم الان اینجا نبودم

اروم اشک میریختم و خودم و سرزنش میکردم
که با شنیدن صدای پا ترسم بیشتر شد

و در فلزی روبه روم باز شد
و مرد قد بلندی وارد اتاق شد

نمی‌تونستم صورتشو ببینم به خاطر تاریکی اتاق
با قدم‌های بلند به سمتم اومد

و دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا گرفت خم شد و فاصله بینمونو به یک سانت رسوند

با نمایان شدن صورتش زیر اون تک چراغ وسط اتاق از ترس چشمام شروع کرد به لرزیدن


_امممممم....  ببین کی اینجاست آفاق خانم
عشق بزرگترین مافیا شهر

+ تو... تو. کک.... کی هستی

_اونش مهم نیست مهم اینکه الان میتونم یه دل سیر از آقا سامیار انتقام بگیرم

با این حرفش فهمیدم که یکی از دشمنای سامیار
برای اینکه از دستش فرار کنم گفتم

+من از.... از سا.... سامیار خو.. خوشم نمیاد. اصلا

_بچه گول میزنی خانم کوچولو اره....
وقتی شروع کردی جیغ و داد کردن تو ا//تاق

اون وقت میفهمیم که دوسش داری یا نه با گرفتن منظورش از ترس جیغی زدم

و گریه ام شدت گرفت و اون هم مثل دیوونه ها میخندید
#رمان
#عاشقانه
#مافیایی
#مافیا
#اسمات
#اصمات
دیدگاه ها (۱)

#پارت_67آقای مافیا♟🎲 یهو شروع کرد مثل وحشیا کشیدن موهان و کش...

#پارت_68آقای مافیا ♟🎲هرچقدر قدرت برام باقی مونده بود و جمع ک...

#پارت_65آقای مافیا ♟🎲صبح با غرغرای مامان از خوا ب بیدار شدمد...

#پارت_64آقای مافیا ♟🎲ولییی با دیدن اسم مرد عنکبوتی که سامیار...

رمان جونکوک ( عمارت ارباب)

Dark Blood p5

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط