غـریـبــه مـن
غـریـبــه مـن
───※ ·❆· ※───
p : ⁶²
فرداش هم ا/ت نمیخواست با جونگکوک حرف بزنه غروب بود که مامان کوک از ا/ت خواست بره بیرون و واسش یه چیزایی بخره تا شام درست کنه یعنی درواقع جونگکوک اینو خواسته بود
به جیمین زنگ زد تا نقشه ای که کشیده بودن رو اجرا کنن جیمین خودشو رسوند
ج: کلی بادکنک خریدم
+نه نه ا/ت از بادکنک خوشش نمیاد
ج: پس چی بزنیم اینجا
+کیک رو چیکار کردی؟
ج: تو ماشینه
با عجله و عرق ریختن همه جا رو تزئین کردن هرچند خوب نشده بود ولی تلاششون خوب بود
ا/ت نزدیک خونه بود و با خودش داشت فکر میکرد
_اولین باریه که تنهایی اومدم چیزی بخرم؟..جونگوک هیچوقت نمیزاشت.....آره رفتارش خیلی تغییر کرده حتی دیگه مهم نیست کجا میرم
وارد خونه شد و میخواست بره سمت آشپز خونه تا خریدایی که کرده بود و بزاره ولی با صدای (اونایی که میچرخونن ازش چیز میز میاد و یه صدای تقریبا بلندی هم داره.اسمش یادم نمیاد) به خودش اومد به جیمین و جونگکوک و مامانش که داشتن براش 《تولدت مبارک》میخوندن نگاه کرد و پشماش ریخته بود
_تولدم؟
جیمین و جونگکوک همچنان داشتن میخوندن
_تولدمه امروز؟
_خودم نمیدونستم ..چجوری؟
ج: خب نمیخوای بیای داخل؟
ا/ت میره جلو و با دیدن خونه ذوق میکنه و میخنده
_باورم نمیشه
جونگکوک و ا/ت تا موقع شام هیچ حرفی نزدن ا/ت منتظر بود تا جونگکوک یه کاری کنه چیزی بگه
حتی موقع شام خوردنم باهم حرف نزدن تا اینکه جیمین و مامان کوک وسط شام از هدیه های خودشو رو نمایی کردن
×خب وقتی جونگکوک به من خبر داد که تولد توئه من تنها چیزی که به ذهنم رسید برات بگیرم انگشتر بود چون متوجه شدم تو هیچوقت انگشتر نمیندازی
_خیلی ممنونم...خیلی خوشگله
ج: منم برات یه شال گردن گرفتم تا همیشه تو هوای سرد یاد من بیوفتی که چقدر خفنم
+چه ربطی داشت
ج: دیگه نمیدونستم چی بگم
_خیلی ممنونم(جیمینو بغل میکنه)
+(چپ چپ نیگا میکنه)
_واقعا خیلی خوشحال شدم ...همیشه نگهشون میدارم
ج: اما جونگکوک تو چی گرفتی؟
+من هدیه مو بعد شام میدم....اونموقع ا/ت باید کاملا در اختیار من باشه تا هدیمو بدم
با حرفاش کنجکاو شدم حتی موقع هدیه دادنم مغرور بازی درمیاره یعنی چی باید کاملا در اختیارش باشم
بعد از شام جیمین و جونگکوک داشتن دعوا میکردن که کی ظرفا رو بشوره منم کنار مامان کوک داشتم کیک تولدمو میخوردم گوش میدادم تا اینکه جونگکوک اومد منو کشید و برد سمت حیاط
_چیکار میکنی
+فقط دنبالم بیا
_نمیخوام
+ا/ت لجبازی نکن
_فقط بلدی دستور بدی؟
منو برد سمت ماشین و به زور نشستم
+از ماشین پیاده نشو تا برگردم
_اگگگ
#فیک #جونگکوک #تهیونگ #جیمین #جین #یونگی #جیهوپ #نامجون #بی_تی_اس #کیپاپ #آرمی #بنگتن #کیپاپر #کیوت #بیتیاس
#BTS #BTS_ARMY #ARMY
───※ ·❆· ※───
p : ⁶²
فرداش هم ا/ت نمیخواست با جونگکوک حرف بزنه غروب بود که مامان کوک از ا/ت خواست بره بیرون و واسش یه چیزایی بخره تا شام درست کنه یعنی درواقع جونگکوک اینو خواسته بود
به جیمین زنگ زد تا نقشه ای که کشیده بودن رو اجرا کنن جیمین خودشو رسوند
ج: کلی بادکنک خریدم
+نه نه ا/ت از بادکنک خوشش نمیاد
ج: پس چی بزنیم اینجا
+کیک رو چیکار کردی؟
ج: تو ماشینه
با عجله و عرق ریختن همه جا رو تزئین کردن هرچند خوب نشده بود ولی تلاششون خوب بود
ا/ت نزدیک خونه بود و با خودش داشت فکر میکرد
_اولین باریه که تنهایی اومدم چیزی بخرم؟..جونگوک هیچوقت نمیزاشت.....آره رفتارش خیلی تغییر کرده حتی دیگه مهم نیست کجا میرم
وارد خونه شد و میخواست بره سمت آشپز خونه تا خریدایی که کرده بود و بزاره ولی با صدای (اونایی که میچرخونن ازش چیز میز میاد و یه صدای تقریبا بلندی هم داره.اسمش یادم نمیاد) به خودش اومد به جیمین و جونگکوک و مامانش که داشتن براش 《تولدت مبارک》میخوندن نگاه کرد و پشماش ریخته بود
_تولدم؟
جیمین و جونگکوک همچنان داشتن میخوندن
_تولدمه امروز؟
_خودم نمیدونستم ..چجوری؟
ج: خب نمیخوای بیای داخل؟
ا/ت میره جلو و با دیدن خونه ذوق میکنه و میخنده
_باورم نمیشه
جونگکوک و ا/ت تا موقع شام هیچ حرفی نزدن ا/ت منتظر بود تا جونگکوک یه کاری کنه چیزی بگه
حتی موقع شام خوردنم باهم حرف نزدن تا اینکه جیمین و مامان کوک وسط شام از هدیه های خودشو رو نمایی کردن
×خب وقتی جونگکوک به من خبر داد که تولد توئه من تنها چیزی که به ذهنم رسید برات بگیرم انگشتر بود چون متوجه شدم تو هیچوقت انگشتر نمیندازی
_خیلی ممنونم...خیلی خوشگله
ج: منم برات یه شال گردن گرفتم تا همیشه تو هوای سرد یاد من بیوفتی که چقدر خفنم
+چه ربطی داشت
ج: دیگه نمیدونستم چی بگم
_خیلی ممنونم(جیمینو بغل میکنه)
+(چپ چپ نیگا میکنه)
_واقعا خیلی خوشحال شدم ...همیشه نگهشون میدارم
ج: اما جونگکوک تو چی گرفتی؟
+من هدیه مو بعد شام میدم....اونموقع ا/ت باید کاملا در اختیار من باشه تا هدیمو بدم
با حرفاش کنجکاو شدم حتی موقع هدیه دادنم مغرور بازی درمیاره یعنی چی باید کاملا در اختیارش باشم
بعد از شام جیمین و جونگکوک داشتن دعوا میکردن که کی ظرفا رو بشوره منم کنار مامان کوک داشتم کیک تولدمو میخوردم گوش میدادم تا اینکه جونگکوک اومد منو کشید و برد سمت حیاط
_چیکار میکنی
+فقط دنبالم بیا
_نمیخوام
+ا/ت لجبازی نکن
_فقط بلدی دستور بدی؟
منو برد سمت ماشین و به زور نشستم
+از ماشین پیاده نشو تا برگردم
_اگگگ
#فیک #جونگکوک #تهیونگ #جیمین #جین #یونگی #جیهوپ #نامجون #بی_تی_اس #کیپاپ #آرمی #بنگتن #کیپاپر #کیوت #بیتیاس
#BTS #BTS_ARMY #ARMY
۱۳.۱k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.