Part

Part 21

ا.ت ویو صب بیدار شدم دیدم یونگی نیست گوشیمو برداشتم تا بهش بزنگم دیدم پیام اومده .....
چیی معمور مخفیه یعنی چی نمیفهمم  بلند شدم رفتم کارامو کردم و ی قهوه خوردم نشستم فیلم ببینم ولی حواسم ی جا دیگه بود خیلی ذهنم درگیر بود و دلم شور میزد

یونگی ویو
تو سازمان بودیم که بلاخره تو نستم بابامو دستگیر کنم و بعد بازجویی ازش انداختمش زندان تا روز دادگاه به ا.ت پیام دادم حاضر باشه ببرمش پیش مامانم از غبل مامانم موضوع ا.تو میدونست و عروسیم اون موافقت کرد نه پدرم


ا.ویو داشتم خونه رو جمع میکردم  به گوشیم پیام اومد....
چی الان اخه هوفف شوگااا
رفتم ی دوش گرفتمو ی دامن بلند بارداری پوشیدم با ی کت لی کوتاهم روش زیرشم نیم تنه مشکی داشتم ی ارایش کردمو نشستم تا یونگی بیاد یکم گذشت که در خونع باز ش شوگا بود تا دیدمش پریدم بغلش اخه کل روزو نگرانش بودم از بغلش اومدم بیرون
: هی مین یونگییی معلوم هست کجا بودی از صب تا حالا دق کردم موضوع چیه؟

یونگی: همونجوری که داشتم با خنده لثه ای نگاش میکروم گفتم توضیح میدم خانم مین (لبخند)

ا.ت: حیح باشه بریم

یونگی :بریم
دیدگاه ها (۰)

Part22ا.ت ویو تو ماشین بودیم دیگه خسته شدم هی میگه توضیح مید...

Part2۳ا.ت ویو از اون روز یک ماه  میگذشت و من وارد هشتومین  م...

Part20 ا.ت ویو تا شب کلی بهمون خوش گذشت و حال کردیم و الان د...

Part19 یونگی ویو داشتیم شام میخوردیم گه تصمیم گرفتم بگم یونگ...

"سرنوشت " p,38...یهو .... ا/ت رو بغل کرد و پیشونیشو بوسید .....

پارت ۸۲ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط