*ویو بورام
*ویو بورام
زمانی که الف ها بال های طلاییشان را باز کرده و پرواز میکردن وخون اشام ها جامی از خون را سر میکشیدن و گرگین ها را وسوسه میکردن.....
ایو:هعی بورام بورامم
بورام:عه ها چی شده
ایو:استاد صدات میکنه
بورام:ب.بله استاد
استاد:کیم بورام تو اصلا حواست به درس نیست زود بیا سر تخته ببینم
بورام :رمانمو جمع کردم و تو کیفم گزاشتم از جام بلند شدم و به سمت تخته حرکت کردم به تخته که نگاه کردم دیدم یه معادله سخته ماژیک رو از دست معلم گرفتم و با زور حلش کردم
استاد:برو بشین زنگ خورد میایی دفتر کارت دارم
بورام چشم استاد رفتم سمت نمیکتم و نشستم
ایو:هی بورام حالت خوبه؟؟(اروم)
بورام:عا.عاره خوبم خوبم
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
(۶دقیقه بعد)
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
زینگگگگگ (صدای زنگ تفریح)
بورام:زنگ خورد و همه رفتن بیرون و من موندم ......چرا زندگی انقدر مسخرست چرا هیچ کس از موجودات ماورائی خوشش نمیاد ...... تو همین فکرا بودم که صدای آشنایی اسممو صدا کرد
ایو:بورام .بورام خانم لی گفتن که بهت بگم بری دفتر کارت داره
بورام :باشه الان میرم بنو شدم و از کلاس خارج شدم وقتی از پله ها پایین میرفتم به خودم میگفتم که چرا جنازه مادرمو کنار اون جنگل پیدا کردن اصلا مادرم اونجا چیکار میکرد. رسیدم بع دفتر مدیر وارد شدم و سلام دادم پدرمم اونجا بود رفتم کنارش نشستم و بهش سلام دادم سلام بابا،بابام به نشونه جوابم سرشو تکون داد ..........
پارت ۱
اینم از رمان میدونم خوشت اومده پس لایک کن تا بعدیرو بزارم😊❤️
#کوین*
زمانی که الف ها بال های طلاییشان را باز کرده و پرواز میکردن وخون اشام ها جامی از خون را سر میکشیدن و گرگین ها را وسوسه میکردن.....
ایو:هعی بورام بورامم
بورام:عه ها چی شده
ایو:استاد صدات میکنه
بورام:ب.بله استاد
استاد:کیم بورام تو اصلا حواست به درس نیست زود بیا سر تخته ببینم
بورام :رمانمو جمع کردم و تو کیفم گزاشتم از جام بلند شدم و به سمت تخته حرکت کردم به تخته که نگاه کردم دیدم یه معادله سخته ماژیک رو از دست معلم گرفتم و با زور حلش کردم
استاد:برو بشین زنگ خورد میایی دفتر کارت دارم
بورام چشم استاد رفتم سمت نمیکتم و نشستم
ایو:هی بورام حالت خوبه؟؟(اروم)
بورام:عا.عاره خوبم خوبم
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
(۶دقیقه بعد)
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
زینگگگگگ (صدای زنگ تفریح)
بورام:زنگ خورد و همه رفتن بیرون و من موندم ......چرا زندگی انقدر مسخرست چرا هیچ کس از موجودات ماورائی خوشش نمیاد ...... تو همین فکرا بودم که صدای آشنایی اسممو صدا کرد
ایو:بورام .بورام خانم لی گفتن که بهت بگم بری دفتر کارت داره
بورام :باشه الان میرم بنو شدم و از کلاس خارج شدم وقتی از پله ها پایین میرفتم به خودم میگفتم که چرا جنازه مادرمو کنار اون جنگل پیدا کردن اصلا مادرم اونجا چیکار میکرد. رسیدم بع دفتر مدیر وارد شدم و سلام دادم پدرمم اونجا بود رفتم کنارش نشستم و بهش سلام دادم سلام بابا،بابام به نشونه جوابم سرشو تکون داد ..........
پارت ۱
اینم از رمان میدونم خوشت اومده پس لایک کن تا بعدیرو بزارم😊❤️
#کوین*
۲.۳k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.