ملکه بونتن پارت ۳
ملکه بونتن پارت ۳
وارده پاساژ شدیم که با ماریان رو به رو شدیم یهو عینه اسب دوید سمته ما واییییییییییی کوکو جووون سلاممم
چطوری انگار همین الان تو جلسه نبوده
ماریان : اینجا چیکار میکنیییی
می تو دلش : داریم حموم میکنیم
می : میخوایم واسش لباس بگیرم
ماریان : اههه چرا به من نگفتییی
کوکو خیلییی خنثی : دوست نداشتم
ماریان : کوکوژونمممم واسه منم میخلییی ؟
کوکو تو دلش : کوفت بچچچچچ
کوکو : ... بیا بریم می
دستمو گرفت رفتیم
ماریان : اههههه منم میامممممم
ماریان هم همراهمون آمد
رفتیم لباس بگیریم کوکو یک لباسو پسند کرد
لباسش آستین بلند سفید قرمز شرابی با رگای سیاه شلوارشم سیاه
می : خیلی قشنگه بهت میاد
کوکو : مرسی می *لبخند چشم بسته
ماریان : کوکوووو ژوننننممممم این لباسرو برآم میگیرییییی
کوکو : نه
ماریان : اهههه چراااااااااااا
کوکو : می تو لباس نمیخوای
می : نمیدونم شاید
کوکو : بیا بریم دستمو گرفت و کشید
یک لباسه آبی نفتی آستین بلنده شونه باز یک پاپیون به یقش وصل بود و جای آستینش دکمه داشت
با شلوار پاچه گشاده سیاه
ازش تشکر کردم
کوکو : قابل نداره
می : بیا بریم دستشو گرفتم و کشیدم رفتیم سوار ماشین فکر کنم ماریان رو یادمون رفت کلا
کوکو : ولش بابا
می : باااشهه
رسیدیم عمارت رفتیم داخل که تاکئومی رو دیدیم که رو مبل نشسته بود.و سیگار میکشه
تاکه : اوه سلام
می : سیلام
کوکو : سلام
تاکه : کجا بودین
تاکه تو دلش : قرار بودن ؟ کوکو پارت میکنم
کوکو : رفتیم لباس بخریم
تاکه : اوکی
فردا شب:
می : امشب ساعت نه ماموریته لباسمو پوشیدم و با بچه ها راه افتادیم ....
اینم پارته سه پارته چهار رو شاید امشب یا فردا حتمااا میدم ✌️❤️❤️
وارده پاساژ شدیم که با ماریان رو به رو شدیم یهو عینه اسب دوید سمته ما واییییییییییی کوکو جووون سلاممم
چطوری انگار همین الان تو جلسه نبوده
ماریان : اینجا چیکار میکنیییی
می تو دلش : داریم حموم میکنیم
می : میخوایم واسش لباس بگیرم
ماریان : اههه چرا به من نگفتییی
کوکو خیلییی خنثی : دوست نداشتم
ماریان : کوکوژونمممم واسه منم میخلییی ؟
کوکو تو دلش : کوفت بچچچچچ
کوکو : ... بیا بریم می
دستمو گرفت رفتیم
ماریان : اههههه منم میامممممم
ماریان هم همراهمون آمد
رفتیم لباس بگیریم کوکو یک لباسو پسند کرد
لباسش آستین بلند سفید قرمز شرابی با رگای سیاه شلوارشم سیاه
می : خیلی قشنگه بهت میاد
کوکو : مرسی می *لبخند چشم بسته
ماریان : کوکوووو ژوننننممممم این لباسرو برآم میگیرییییی
کوکو : نه
ماریان : اهههه چراااااااااااا
کوکو : می تو لباس نمیخوای
می : نمیدونم شاید
کوکو : بیا بریم دستمو گرفت و کشید
یک لباسه آبی نفتی آستین بلنده شونه باز یک پاپیون به یقش وصل بود و جای آستینش دکمه داشت
با شلوار پاچه گشاده سیاه
ازش تشکر کردم
کوکو : قابل نداره
می : بیا بریم دستشو گرفتم و کشیدم رفتیم سوار ماشین فکر کنم ماریان رو یادمون رفت کلا
کوکو : ولش بابا
می : باااشهه
رسیدیم عمارت رفتیم داخل که تاکئومی رو دیدیم که رو مبل نشسته بود.و سیگار میکشه
تاکه : اوه سلام
می : سیلام
کوکو : سلام
تاکه : کجا بودین
تاکه تو دلش : قرار بودن ؟ کوکو پارت میکنم
کوکو : رفتیم لباس بخریم
تاکه : اوکی
فردا شب:
می : امشب ساعت نه ماموریته لباسمو پوشیدم و با بچه ها راه افتادیم ....
اینم پارته سه پارته چهار رو شاید امشب یا فردا حتمااا میدم ✌️❤️❤️
۲.۵k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳