بی بی میگه

بی بی میگه ::::::::::
دلم خوش بود که یک طو
داشتم .
دلم خوش بود که شاید عصای کوری وپیریم بشه .
اونم رفت و پشت سرشم نگاه نکرد .
ناگهان برگشت وبمن گفت .
ای پسره چشم سفید .
راستشو بگو تو خبری ازش داری .
منم هاج وواج .بی بی جون
من نه .
اون قراره بوده عصای شما بشه .
منکه .
منکه
کوفت منکه .منکه
برو یک نشونی برام بیار ..
حالا بیا و درستش کن .
طوووووووووووووووووووووووو
کجایی .
ادرسی .نشونی ...
دیدگاه ها (۱)

از رنجی خسته‌ام که از آن من نیستاز رنجی خسته‌ام که از آنِ من...

عشق را ای کاش زبان سخن بودآن‌که می‌گوید دوستت دارمخنیاگر غمگ...

روی در مسجد و دل ساکن خمار چه سود؟خرقه بر دوش و میان بسته به...

مقاومت با حرف‌های بزرگ شروع نمی‌شوداثری از:رمکو کامپرت شهلا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط