از رنجی خستهام که از آن من نیست

از رنجی خسته‌ام که از آن من نیست

از رنجی خسته‌ام که از آنِ من نیست
بر خاکی نشسته‌ام که از آنِ من نیست

با نامی زیسته‌ام که از آنِ من نیست
از دردی گریسته‌ام که از آنِ من نیست

از لذتی جان‌گرفته‌ام که از آنِ من نیست
به مرگی جان می‌سپارم که از آنِ من نیست.
دیدگاه ها (۱)

عشق را ای کاش زبان سخن بودآن‌که می‌گوید دوستت دارمخنیاگر غمگ...

من درد در رگانممن درد در رگانمحسرت در استخوانمچیزی نظیر آتش ...

بی بی میگه ::::::::::دلم خوش بود که یک طو داشتم .دلم خوش بود...

روی در مسجد و دل ساکن خمار چه سود؟خرقه بر دوش و میان بسته به...

تو همان نشانه ای از خدایی که بهت می گن معجزه

بقای عشق باورم نیست ولی عشق تو پایانم شدرفتی و خاک من آغشته ...

نمیدانم ان طرف این فصل های بی روح، یکنؤاخت چه فصلی را به انت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط