لارا: هیچی حس نمی کردم
سرم درد میکرد
جونگ کوک : صبح پاشدم دیدم صبحونه رو میزه
دیدم لارا نیست نگران شدم زنگ زدم بهش یکی گوشی رو بر داشت
اون فرد: آدرسو برات میفرستم تایم ساعت دیگه یا میای یا میدونم با زنت چیکار میکنم
جونگ کوک : عوضی الان میام اگر یه مو از لارا کم شده باشه میکشمت
قطع کرد
لارا : به هوش اومدم دیدم یه نور سفید بالای سرم هست یعنی اینجا بهشته؟؟
دیدم یکی با مشت زد پشتم اخخ خیلی کمرم درد میکرد
جونگ کوک رسید
جونگ کوک : لارااا
لارا: جونگ کوک
لارا : جونگ کوک پشت سرت زد تو سر جونگ کوک
لارا که دستا شو بسته بودن دستاشو با سرعت باز کرد وبا چوب زد توی سر اون فرد اون فرد بلند شد و از موهامو کشید چیه مشت زد توی صورتم
صورتم خونی شده بود
من پاشدم و با شیشه زدم توی صورتش
من خیلی ترسیده بودم
جونگ کوک : لارا بلند شو الان بهوش میاد
لارا : باشه
رفتیم خونه
لارا : رفتم پانسمان ها رو آوردم یه زره کرم سوختگی زدوم به صورت جونگ کوک همین که داشتم کرم میزدم به صورتش من محکم بقل کرد
( خمارییییییی)✨
پارت بعدی باید حمایت بشه تا بزارم
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.