نگهبان ( پارت هجدهم )
نگهبان ( پارت هجدهم )
* ویو ا/ت *
ا/ت : یهو چه خبر شد؟!
کوک : دستمو محکم بگیر!
ا/ت : باشه!
با کوک رفتیم جلو تا یه پله هایی جلومون باز شد!
کوک منو همراهش کشوند و تا پایین پله ها رفتیم....
یه جای عجیب بود تمام دیوار هاش مشکی بود و حدود هزار تا اتاق داشت!
ا/ت : اینجا دیگه کجاست؟!
کوک : وای نه!
ا/ت : چیشده؟!
کوک : ببین ا/ت...تا جا داره بدو! وگرنه میگیرتمون!
ا/ت : چی...؟ کی؟
کوک : فقط عجله کن....!!!!!!
ا/ت : باشه....!
کوک دستمو گرفت و تا میتونستیم دویدیم که یهو صدای یه هیولا اومد !!!!
منو کوک سرعتمون رو بیشتر و بیشتر میکردیم تا دیگه صدایی نیومد....
کوک : فکر کنم رفت...!
ا/ت : ( نفس نفس ) من دیگه نمیتونم!
کوک : یجا بشین...! استراحت کن....
رفتم یجا نشستم و زانوهامو بغل کرد.
که کوک اومد و نشست یجا و منم سرم و رد پاهاش گذاشتم...
کوک : هوفففف....
ا/ت : چقدر کار سختیه!
کوک : چی؟
ا/ت : اینکه برگردی به خونت!
کوک : میدونم...! ولی زندگی همش تلاش کرده! اگر خودت تلاش نکنی و پا نشی کسی دلش برات نمیسوزه!
ا/ت : هوم... منطقیه!
کوک شروع کرد موهامو ناز کردنو دستش رو میکشید بین موهام....که لذت عجیبی داشت!
همینجور تو حال خودمون بودیم که یهو دوباره صداش درآمد !
کوک : بدو...عجله کن!!!
ا/ت : وای...باشه!!!
سرم و از پای کوک برداشتم و دوباره پا به فرار گذاستبم تا....
عررررر🗿🗿🗿
* ویو ا/ت *
ا/ت : یهو چه خبر شد؟!
کوک : دستمو محکم بگیر!
ا/ت : باشه!
با کوک رفتیم جلو تا یه پله هایی جلومون باز شد!
کوک منو همراهش کشوند و تا پایین پله ها رفتیم....
یه جای عجیب بود تمام دیوار هاش مشکی بود و حدود هزار تا اتاق داشت!
ا/ت : اینجا دیگه کجاست؟!
کوک : وای نه!
ا/ت : چیشده؟!
کوک : ببین ا/ت...تا جا داره بدو! وگرنه میگیرتمون!
ا/ت : چی...؟ کی؟
کوک : فقط عجله کن....!!!!!!
ا/ت : باشه....!
کوک دستمو گرفت و تا میتونستیم دویدیم که یهو صدای یه هیولا اومد !!!!
منو کوک سرعتمون رو بیشتر و بیشتر میکردیم تا دیگه صدایی نیومد....
کوک : فکر کنم رفت...!
ا/ت : ( نفس نفس ) من دیگه نمیتونم!
کوک : یجا بشین...! استراحت کن....
رفتم یجا نشستم و زانوهامو بغل کرد.
که کوک اومد و نشست یجا و منم سرم و رد پاهاش گذاشتم...
کوک : هوفففف....
ا/ت : چقدر کار سختیه!
کوک : چی؟
ا/ت : اینکه برگردی به خونت!
کوک : میدونم...! ولی زندگی همش تلاش کرده! اگر خودت تلاش نکنی و پا نشی کسی دلش برات نمیسوزه!
ا/ت : هوم... منطقیه!
کوک شروع کرد موهامو ناز کردنو دستش رو میکشید بین موهام....که لذت عجیبی داشت!
همینجور تو حال خودمون بودیم که یهو دوباره صداش درآمد !
کوک : بدو...عجله کن!!!
ا/ت : وای...باشه!!!
سرم و از پای کوک برداشتم و دوباره پا به فرار گذاستبم تا....
عررررر🗿🗿🗿
۳۰.۳k
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.