نگهبان ( پارت هفدهم )
نگهبان ( پارت هفدهم )
* ویو ا/ت *
ا/ت : کوک...
کوک : هوم؟ چیه!؟
ا/ت : اون چیا اونجا ؟( اشاره کرد )
کوک : بریم ببینیم!
منو کوک قدم قدم رفتیم سمتش تا واضح تر ببینیمش....
یه چیزی مثل یه دریچه بود که انگار به یه جا راه داشت....مثل یه حفره ای که به یه جا راه داره....
ا/ت : بنظرت بریم داخلش؟
کوک : فکر کنم باید بریم...شاید انگشتر اونجاس!
ا/ت : آره...شاید!
کوک دستمو گرفت و دوتایی رفتیم داخلش...وقتی رفتیم انگار از جایی افتادیم پایین...!!!!
بعد از چند لحظه افتادیم یه جایی که خیلی عجیب بود!
ا/ت : ایییی....سرم!
کوک : ا/ت تو خوبی؟!
ا/ت : فکر کنم!
کوک : بزار ببینم چی شدی!
کوک اومد یه نگاهی بهم کرد .
کوک : نه...چیزی نیست!
یه نگاهی به خودش کردم....داشت از بدنش خون میومد!
ا/ت : وای...کوک! داره از بدنت خون میاد!
کوک دستش رو برد سمت بدنش و تا دست زد یهو دردش گرفت !
ا/ت : دست نزن...بدتر میشه! بده تا برات درستش کنم....
از کیفم چند تا دستمال درآوردم و اون پیرهنشو درآورد تا پانسمانش کنم .
کوک : ایییی...درد داره!
ا/ت : تحمل کن، الان تموم میشه !
بعد از چند دقیقه بدنشو با دستمال به جایی که زخم بود پیچیدم و اون لباسش خونی بود بخاطر همین پیرهنشو نپوشید....
ا/ت: بریم...
کوک : هوفففف....بریم!
با کوک رفتیم تا همه جارو ببینیم یه یهو زلزله شد و.......
گیلیلیلیلیلیلیییی🗿🎊
* ویو ا/ت *
ا/ت : کوک...
کوک : هوم؟ چیه!؟
ا/ت : اون چیا اونجا ؟( اشاره کرد )
کوک : بریم ببینیم!
منو کوک قدم قدم رفتیم سمتش تا واضح تر ببینیمش....
یه چیزی مثل یه دریچه بود که انگار به یه جا راه داشت....مثل یه حفره ای که به یه جا راه داره....
ا/ت : بنظرت بریم داخلش؟
کوک : فکر کنم باید بریم...شاید انگشتر اونجاس!
ا/ت : آره...شاید!
کوک دستمو گرفت و دوتایی رفتیم داخلش...وقتی رفتیم انگار از جایی افتادیم پایین...!!!!
بعد از چند لحظه افتادیم یه جایی که خیلی عجیب بود!
ا/ت : ایییی....سرم!
کوک : ا/ت تو خوبی؟!
ا/ت : فکر کنم!
کوک : بزار ببینم چی شدی!
کوک اومد یه نگاهی بهم کرد .
کوک : نه...چیزی نیست!
یه نگاهی به خودش کردم....داشت از بدنش خون میومد!
ا/ت : وای...کوک! داره از بدنت خون میاد!
کوک دستش رو برد سمت بدنش و تا دست زد یهو دردش گرفت !
ا/ت : دست نزن...بدتر میشه! بده تا برات درستش کنم....
از کیفم چند تا دستمال درآوردم و اون پیرهنشو درآورد تا پانسمانش کنم .
کوک : ایییی...درد داره!
ا/ت : تحمل کن، الان تموم میشه !
بعد از چند دقیقه بدنشو با دستمال به جایی که زخم بود پیچیدم و اون لباسش خونی بود بخاطر همین پیرهنشو نپوشید....
ا/ت: بریم...
کوک : هوفففف....بریم!
با کوک رفتیم تا همه جارو ببینیم یه یهو زلزله شد و.......
گیلیلیلیلیلیلیییی🗿🎊
۳۵.۸k
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.