قسمت اول

قسمت اول

مترو با تمام شلوغی‌اش نبود او را به رخم می کشید.گوشه ای نشسته بودم
حرف هایش ذهنم را مشغول کرده بود.
انگار همین دیروز بود
بعد از ۵ ساعت گذراندن کلاس،بدن های آش و لاش مان را رساندیم به مترو.از رنگ و روی او خستگی سر و کله زدن با کتاب های ادبی و نقد و برسی آثار و از چهره من کلی سوال بی‌جواب فلسفی که حتی با مطالعه چندین کتاب هم حاجتم روا نشد،می بارید.زیر گوش هم رمزی صحبت می کردیم تا پیر مردی که ما را از همان موقع سوار شدن می پایید،نشنود.بی رمقی ما تاثیری در او نداشت و دست از دلبری هایش بر نمی داشت.هر چقدر هم که پنهان می کردیم صحبتمان را،بوسه ها پنهان شدنی نبود.چند زن و مردی که حوالی ما ایستاده بودند،به پیر مرد اضافه شدند.خدا می داند چه فتوا ها که در دلشان برایمان صادر نمی کردند‌.سرش را روی شانه ام گذاشته بود و کف دست چپم را لمس می‌کرد.انگار چیزی در دستم گم کرده بود.
با خنده گفتم
+ دنبال من میگردی؟
_ دنبال آیندمونم
+ پیداش کردی؟
_ به نظر من آینده ما مثل این دو تا خط میمونه که به هم رسیدن.ما هم به هم میرسیم.
.
#دست_نوشته‌هایم_بعد_تو
#امیر_غلامی
#نویسنده_و_شاعر
کانال تلگرام
https://telegram.me/shorbe_modam
اینستاگرام
Instagram.com/_u/amiiir_gholamii
دیدگاه ها (۱)

قسمت دومسکوت کردم اما سرگرم تراوشات سفالینه ذهنم بودم که او ...

شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشدبا خودتان گفته باشید،مگر ا...

منتظر اتوبوس بودیم.چند قدم اونطرف تر از ما بودن.دختر گفت+ با...

ضخمه‌ای را با کلام همچو زوبینت به دل انداختیکه نظیرش هیچ نمر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط