عشقجنایت
#عشق-جنایت🔪
پارت 22
ویو صبح:
(ساعت 11)
یِنا:بیدار شدم خودم رو آماده کردم رفتم پایین.
ینا: اجوما صبحانه رو آماده کن...
اجوما سری به نشانه تایید تکون داد و رفت تا صبحانه رو آماده کنه.....
بقیه هم کمکم اومدن....
اجوما :خانم صبحانه آماده است(لبخند)
یِنا:ممنون اجوما میتونی بری به بقیه کار ها برسی...
لیا:رفتیم سر میز نشستیم از اونجایی که قرار بود امروز پسرا تهیونگ رو ببرن بیرون تا ما خونه رو آماده کنیم با پا زدم به جیمین تا چیزی بگه
جیمین:آخ...خب پسرا میگم امروز بریم بیرون؟
تهیونگ: چرا؟
جیمین : خونه بمونیم چیکار شرکت که نمیریم حداقل بریم بیرون دور بزنیم...
تهیونگ : باش
پسرا رفتن آماده بشن که برن بیرون منم با دخترا رفتم نشستیم روی کاناپه تا در مورد تولد صحبت کنیم....
خونه رو آماده کردیم خودمون هم آماده شدیم یِنا هم به بقیه مهمون ها(مافیا های دیگه) زنگ زد تا ساعت ۷ بیان....
پرش زمانی به ساعت 7:
ما آماده شدیم همه مهمون ها هم کمکم اومدن
همه سر جای خودمون وایسادیم
چند دقیقه که گذشت زنگ در به صدا در اومد
در رو باز کردم تهیونگ که اومد تو همه با هم.....
گفتیم : سوپرایز
تهیونگ که هم خوشحال بود......
تهیونگ : وای یِنا تو از کجا میدونستی؟( با خوشحالی )
یِنا :هالا این مهم نیست مهم اینه امشب بهت خوش بگذره(چشمک)
بعد پسرا رفتن که لباسشون رو عوض کنن....
جینو که داشت از با سرعت به سمت اتاقش میرفت به جونگکوک برخورد کرد و داشت میوفتاد که جونگکوک با دست کمرش رو گرفت و کشید سمت خودش تا مانع افتادنش بشه....
جینو که احساس خجالت بهش دست داده بود....
جینو : چیکار میکنی؟چرا جلوت و نگاه نمیکنی؟ها؟(با عصبانیت)
(جونگ کوکم که با این حرف جینو خشکش زده بود سکوت کرد....
جینو هم دست جونگکوک و از کمرش جدا کرد و رفت تو اتاقش و جونگ کوکم ناراحت شد و رفت پایین....)
میا: از لای در جینو و جونگکوک رو دیدم بعد از رفتن جونگکوک رفتم توی اتاق جینو.....
میا: جینو داری چیکار میکنی؟
جینو : مگه چیکار کردم؟
میا : یادت که نرفته واسه چی اومدیم اینجا؟
ادامه دارد:-)
پارت 22
ویو صبح:
(ساعت 11)
یِنا:بیدار شدم خودم رو آماده کردم رفتم پایین.
ینا: اجوما صبحانه رو آماده کن...
اجوما سری به نشانه تایید تکون داد و رفت تا صبحانه رو آماده کنه.....
بقیه هم کمکم اومدن....
اجوما :خانم صبحانه آماده است(لبخند)
یِنا:ممنون اجوما میتونی بری به بقیه کار ها برسی...
لیا:رفتیم سر میز نشستیم از اونجایی که قرار بود امروز پسرا تهیونگ رو ببرن بیرون تا ما خونه رو آماده کنیم با پا زدم به جیمین تا چیزی بگه
جیمین:آخ...خب پسرا میگم امروز بریم بیرون؟
تهیونگ: چرا؟
جیمین : خونه بمونیم چیکار شرکت که نمیریم حداقل بریم بیرون دور بزنیم...
تهیونگ : باش
پسرا رفتن آماده بشن که برن بیرون منم با دخترا رفتم نشستیم روی کاناپه تا در مورد تولد صحبت کنیم....
خونه رو آماده کردیم خودمون هم آماده شدیم یِنا هم به بقیه مهمون ها(مافیا های دیگه) زنگ زد تا ساعت ۷ بیان....
پرش زمانی به ساعت 7:
ما آماده شدیم همه مهمون ها هم کمکم اومدن
همه سر جای خودمون وایسادیم
چند دقیقه که گذشت زنگ در به صدا در اومد
در رو باز کردم تهیونگ که اومد تو همه با هم.....
گفتیم : سوپرایز
تهیونگ که هم خوشحال بود......
تهیونگ : وای یِنا تو از کجا میدونستی؟( با خوشحالی )
یِنا :هالا این مهم نیست مهم اینه امشب بهت خوش بگذره(چشمک)
بعد پسرا رفتن که لباسشون رو عوض کنن....
جینو که داشت از با سرعت به سمت اتاقش میرفت به جونگکوک برخورد کرد و داشت میوفتاد که جونگکوک با دست کمرش رو گرفت و کشید سمت خودش تا مانع افتادنش بشه....
جینو که احساس خجالت بهش دست داده بود....
جینو : چیکار میکنی؟چرا جلوت و نگاه نمیکنی؟ها؟(با عصبانیت)
(جونگ کوکم که با این حرف جینو خشکش زده بود سکوت کرد....
جینو هم دست جونگکوک و از کمرش جدا کرد و رفت تو اتاقش و جونگ کوکم ناراحت شد و رفت پایین....)
میا: از لای در جینو و جونگکوک رو دیدم بعد از رفتن جونگکوک رفتم توی اتاق جینو.....
میا: جینو داری چیکار میکنی؟
جینو : مگه چیکار کردم؟
میا : یادت که نرفته واسه چی اومدیم اینجا؟
ادامه دارد:-)
- ۴.۲k
- ۰۷ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط