فرار من
۷۶
صدامو بردم بالا و گفتم:
یوری..... بهتره حواست به حرفی که میزنی باشه. به تو مربوط نیست من چی میپوشم و چی میپوشیدم
اخمای اون هم غلیظ تر شد . و خواست چیزی بگه که گوشیش زنگ خورد.
عصبی و کلافه همینجوری که با عصبانیت بهم خیره شده بود . کلافه گفت:
جنگکوک..... بهت هشدار دادم. نگاه بعضیا درست نیست. هر جور راحتی. من واسه خودت میگم فقط
یکم عصبانیتم کمتر شد. سرمو انداختم پایین و همینجور که به لباسم دست میکشیدم آروم گفتم:
یوری.... حواسم به چاک کنارش نبود. الان چی کارش کنم؟؟
دستی توی موهاش کشید و با حرص گفت:
جنگکوک.... هیچی. فقط خواهشن ازم دورنشو.
یک حس لذت بخش بهم دست داد.
نمیدونم چرا.
شاید از حمایتش خوشم اومد .
خوشحال شدم که بعد از این همه مدت یکی هست که بشه بهش تکیه کرد .
ناخداگاه مطیعانه گفتم
یوری.... باشه
لبخند محو و مردونه ای زد
منم سریع از اتاق رفتم بیرون تا زود تر لباسش رو عوض کنه .
همینجوریشم خیلی دیر کرده بودیم.
به دیوار تکیه دادم و منتظر شدم.
واقعا نگاه پسراشون درست نیست؟
پس چرا کتی جون بهم نگفت؟
وای خیلی دیر شد.
از پایین صدای همهمه میومد ناخداگاه استرس گرفتم.
کم کم داشت حوصلم سر میرفت . که بلاخره جنگکوک اومد بیرون...
اولالا.!! این جیگر کیه
جنگکوک کو په ؟؟.
اومد بیرون و نگاهش که به صورت من افتاد خندش گرفت .
ینی خاک تو سر ضایم کنن!!
صدامو بردم بالا و گفتم:
یوری..... بهتره حواست به حرفی که میزنی باشه. به تو مربوط نیست من چی میپوشم و چی میپوشیدم
اخمای اون هم غلیظ تر شد . و خواست چیزی بگه که گوشیش زنگ خورد.
عصبی و کلافه همینجوری که با عصبانیت بهم خیره شده بود . کلافه گفت:
جنگکوک..... بهت هشدار دادم. نگاه بعضیا درست نیست. هر جور راحتی. من واسه خودت میگم فقط
یکم عصبانیتم کمتر شد. سرمو انداختم پایین و همینجور که به لباسم دست میکشیدم آروم گفتم:
یوری.... حواسم به چاک کنارش نبود. الان چی کارش کنم؟؟
دستی توی موهاش کشید و با حرص گفت:
جنگکوک.... هیچی. فقط خواهشن ازم دورنشو.
یک حس لذت بخش بهم دست داد.
نمیدونم چرا.
شاید از حمایتش خوشم اومد .
خوشحال شدم که بعد از این همه مدت یکی هست که بشه بهش تکیه کرد .
ناخداگاه مطیعانه گفتم
یوری.... باشه
لبخند محو و مردونه ای زد
منم سریع از اتاق رفتم بیرون تا زود تر لباسش رو عوض کنه .
همینجوریشم خیلی دیر کرده بودیم.
به دیوار تکیه دادم و منتظر شدم.
واقعا نگاه پسراشون درست نیست؟
پس چرا کتی جون بهم نگفت؟
وای خیلی دیر شد.
از پایین صدای همهمه میومد ناخداگاه استرس گرفتم.
کم کم داشت حوصلم سر میرفت . که بلاخره جنگکوک اومد بیرون...
اولالا.!! این جیگر کیه
جنگکوک کو په ؟؟.
اومد بیرون و نگاهش که به صورت من افتاد خندش گرفت .
ینی خاک تو سر ضایم کنن!!
- ۱۱.۸k
- ۰۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط