چرا حرف منو باور نمیکنی
فیک جیمین #
۱۴.
وقتی ات اون ها رو دید ساعت را دید که دید ۳ تا برادر هاش ۶۷ بار زنگ و پدرش ۷۳ باز
و محکم سرشو زد و با دوهی و مینبوم رفتن دوهی که مست بود ات رانندگی کرد و رفت خونش و در ماشین رو قفل کرد که کسی اونارو نبره و بلای به سرش بیارن و رفت داخل که کفشاشو درآورد که باباش رو دید و جونگوون
پ.ات: این وقت صبح کجا بودی
ات: ا ا ا رفتیم تولد دیگه به جهونگ گفتم خوب
جهونگ : جهونگ گفت ولی نگفت که این لباس ها برای تولد هست
ات: دیگه تکرار نمیشه بخدا دوهی منو مجبور کرد
پ.ات: اگر بگه خودتو بندازه تو آتیش میندازی
ات: خوب معلوم اره چون رفیقم روز بدی و خوبی پیشم بود پدر
جهونگ ساکت مونده
پ.ات: برو اتاقت و دیگه هیچ وقت تکرار نشه
ات: چشم و سرش را پایین برد و بالا به عنوان احترام
و رفت اتاقش که دید لباس مدرسه سالم خریدن ولی پدرش نفهمیده و رفت حموم و رفت خوابید که فردا ساعت ۸بره مدرسه
صبح که بیدار شود رفت دستشویی و کارهای لازم انجام داد و فرم مدرسه پوشید و رفت پایین و صبحونه خورد و با شی هونگ جهونگ رفت مدرسه
۱۴.
وقتی ات اون ها رو دید ساعت را دید که دید ۳ تا برادر هاش ۶۷ بار زنگ و پدرش ۷۳ باز
و محکم سرشو زد و با دوهی و مینبوم رفتن دوهی که مست بود ات رانندگی کرد و رفت خونش و در ماشین رو قفل کرد که کسی اونارو نبره و بلای به سرش بیارن و رفت داخل که کفشاشو درآورد که باباش رو دید و جونگوون
پ.ات: این وقت صبح کجا بودی
ات: ا ا ا رفتیم تولد دیگه به جهونگ گفتم خوب
جهونگ : جهونگ گفت ولی نگفت که این لباس ها برای تولد هست
ات: دیگه تکرار نمیشه بخدا دوهی منو مجبور کرد
پ.ات: اگر بگه خودتو بندازه تو آتیش میندازی
ات: خوب معلوم اره چون رفیقم روز بدی و خوبی پیشم بود پدر
جهونگ ساکت مونده
پ.ات: برو اتاقت و دیگه هیچ وقت تکرار نشه
ات: چشم و سرش را پایین برد و بالا به عنوان احترام
و رفت اتاقش که دید لباس مدرسه سالم خریدن ولی پدرش نفهمیده و رفت حموم و رفت خوابید که فردا ساعت ۸بره مدرسه
صبح که بیدار شود رفت دستشویی و کارهای لازم انجام داد و فرم مدرسه پوشید و رفت پایین و صبحونه خورد و با شی هونگ جهونگ رفت مدرسه
- ۳.۱k
- ۰۵ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط