وسط بهمن ماه و سرما و برف
وسط بهمن ماه و سرما و برف
کوله پشتیم رو دوشمه و هندزفریم تو گوشم دارم آهنگ آخرین بوسه ی شاهینو گوش میدم
کلاهم و تا گوشام پایین کشیدم شالگردنم شل و ول دور گردنمه
بی هدف تو خیابون دارم راه میرم
کجا؟
نمیدونم
به جلو خیره شدم و به آخرین بوسه ی شاهین که جلوی درب دانشگاه و از غم بوده فکر میکنم
یهو دستم گرم میشه
لازم نیست برگردم تا ببینم کیه
گرمای دستشو میشناسم
همه ی فکرا میره به عمیق ترین جای ذهنم
قد 3ثانیه چشامو میبندم و یه نفس عمیق میکشم
نگاهش و حس میکنم حتی نگاهاشم مثل دستاش گرمه
یه گرمای عجیب غریب و دوسداشتنی
با دستش هندزفریمو از گوشم میکشه و به قیافه ی یخ زده و سرخ شدم از سرما لبخند میزنه
دستمو محکم تر میگیره تو دستش و منو با خودش میکشه
بی حرف کنارش راه میرم
میگه با این تیپ هچل هفتت میخوای دنیارو فتح کنی دختر خوب؟
هیچی نمیگم
میگه مگه قرار نبود آسمون به زمین اومد هم خم به ابرو نیاری
مگه قرار نبود زانو نزنی مگه قرار نبود یه قدم دیگه برداری مگه قرار نبود خودخوری نکنی مگه قرار نبود حرف بزنی
مگه قرار نبود....
هزارتا مگه قرار نبود برام ردیف میکنه و در سکوت کنارش راه میرم و گوش میکنم و به بخاری که از دهنش خارج میشه نگاه میکنم وحس گرمای لطیف دستاشو تو ذهنم ثبت و ضبط میکنم
هیچی نمیگم
سکوت میکنه و با دلخوری به راهش ادامه میده و منم کنارش راه میرم
با انگشت شستش نامحسوس پشت دستمو نوازش میکنه
با خودم فک میکنم حتی وقتی دلخوره بازم مهربونه
به جلو خیره میشم و فکر میکنم از کجا میفهمه کی باید بیاد از کجا میفهمه حالم خوب نیست...
سرمو میندازم پایین به قدمامون وسط اونهمه برف نگاه میکنم
قدماشو کوتاه برمیداره که من جا نمونم ازش
میگه زندگی منتظر تو نمیمونه دختر
باید یه قدم دیگه برداری حتی اگه نای نفس کشیدنم نداشته باشی...
میخوام بهش بگم باور کن دیگه نفسی نمونده...
یهو دستم خالی میشه و سرد
برمیگردم
نیست
مثل همه این سالها....
#دلنوشته
99.3.19
3:49
کوله پشتیم رو دوشمه و هندزفریم تو گوشم دارم آهنگ آخرین بوسه ی شاهینو گوش میدم
کلاهم و تا گوشام پایین کشیدم شالگردنم شل و ول دور گردنمه
بی هدف تو خیابون دارم راه میرم
کجا؟
نمیدونم
به جلو خیره شدم و به آخرین بوسه ی شاهین که جلوی درب دانشگاه و از غم بوده فکر میکنم
یهو دستم گرم میشه
لازم نیست برگردم تا ببینم کیه
گرمای دستشو میشناسم
همه ی فکرا میره به عمیق ترین جای ذهنم
قد 3ثانیه چشامو میبندم و یه نفس عمیق میکشم
نگاهش و حس میکنم حتی نگاهاشم مثل دستاش گرمه
یه گرمای عجیب غریب و دوسداشتنی
با دستش هندزفریمو از گوشم میکشه و به قیافه ی یخ زده و سرخ شدم از سرما لبخند میزنه
دستمو محکم تر میگیره تو دستش و منو با خودش میکشه
بی حرف کنارش راه میرم
میگه با این تیپ هچل هفتت میخوای دنیارو فتح کنی دختر خوب؟
هیچی نمیگم
میگه مگه قرار نبود آسمون به زمین اومد هم خم به ابرو نیاری
مگه قرار نبود زانو نزنی مگه قرار نبود یه قدم دیگه برداری مگه قرار نبود خودخوری نکنی مگه قرار نبود حرف بزنی
مگه قرار نبود....
هزارتا مگه قرار نبود برام ردیف میکنه و در سکوت کنارش راه میرم و گوش میکنم و به بخاری که از دهنش خارج میشه نگاه میکنم وحس گرمای لطیف دستاشو تو ذهنم ثبت و ضبط میکنم
هیچی نمیگم
سکوت میکنه و با دلخوری به راهش ادامه میده و منم کنارش راه میرم
با انگشت شستش نامحسوس پشت دستمو نوازش میکنه
با خودم فک میکنم حتی وقتی دلخوره بازم مهربونه
به جلو خیره میشم و فکر میکنم از کجا میفهمه کی باید بیاد از کجا میفهمه حالم خوب نیست...
سرمو میندازم پایین به قدمامون وسط اونهمه برف نگاه میکنم
قدماشو کوتاه برمیداره که من جا نمونم ازش
میگه زندگی منتظر تو نمیمونه دختر
باید یه قدم دیگه برداری حتی اگه نای نفس کشیدنم نداشته باشی...
میخوام بهش بگم باور کن دیگه نفسی نمونده...
یهو دستم خالی میشه و سرد
برمیگردم
نیست
مثل همه این سالها....
#دلنوشته
99.3.19
3:49
۹.۰k
۱۸ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.