گفتی ته فنجان فالت سیب دیدم

گفتی ته ِ فنجان ِ فالت سیب دیدم
اما نگفتی عشق... چیدم یا نچیدم!؟
با من در این باره به گرمی گفتگو کن
شهریوری تر از نگاهت را ندیدم
هر قدر هم دیوانه باشی دوست دارم
من با همین دیوانگی ها قد کشیدم
گفتی بیا یکبار دیگر هم خطا کن
تو خواستی و من در آغوشت پریدم
ای عشق ، با من بیشتر از این خطر کن
من بارها دور ِ خودم را خط کشیدم
دیدگاه ها (۴)

پاییزدر راه است اگر بدانیچه کلماتی برای زوال برگهاوخیابان‌ها...

کلامت‌ شور گل ریز است باور کن نگاهت بس دل انگیز است باور کن ...

میروم   با  من  بیا  ای نازنینپیشِ چشمانِ شبِ  تار و غمینمیر...

درست پشت نرده ها پیچکی در خود ریز می پیچیدو انگار می خواست گ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط