شکلات تلخ پارت ۲۱
شکلات تلخ پارت ۲۱
دستشو دور. کمرم حلقه کرد و سرشو گذاشت رو شونم اون لخت بود . خیلی اروم دم گوشم گفت .
کوک:دقیقا چرا داری ازم خجالت میکشی.
ا.ت:لطفا برو اونور .
کوک:چرا لباسشو گذاشت تو دستم کوک:من میرم اونور تو لباساتو عوض کن پشت اون سنگا . ا.ت:اخه . کوک:هیس برو عوض کن . هیچی نگفتمو رفتم پشت سنگا لباسامو عوض کردم تو لباسش گم شده بودم . روش اونوری بود رفتم جلو دستمو زدم به شونه هاش ا.ت:میتونی برگردی . برگشت تا چشمش به لباسش افتاد از خنده پهن زمین شد . ا.ت:یااااااا تو حق نداری بهم بخندی . کوک:اخ ..... خدا ....من موندم تو اونو پوشیدی یا اون تورو پوشیده .ا.ت:واقعا که بدون هیچ حرفی رفتم تو اب اونم خودشو جمع و جور کرد اومد تو اب اصلا بهش محل نمیدادم کوک:ینی الان ازم قهری یا ناراحتی ؟. هیچی نگفتم کوک:باشه . اومد جلو کمرمو گرفت بلندم کرد . ا.ت:هی بزارم زمین .کوک:تا باهام اشتی نکنی نمیزارمت . ا.ت:دارم مبگم بزارم زمین . کوک:تو الان داری به جونگ کوک دستور میدی ههه بهم بگو که باهام اشتی .....ا.ت:باشه بابا باهات اشتی ام . کوک:بگو دوسم داری . ا.ت:دوست دا..... چی؟ . کوک:چرا حرفتو قطع کردی . ا.ت:بگم دوست دارم ؟. گذاشتم زمین کوک:اره بگو دوسم داری . ا.ت:خب ... کوک:چیه نکنه دوسم نداری . ا.ت:نه .....دوست دارم . خنده ملیهی کرد اومد جلو لباشو خیلی اروم گذاشت رو لبام دستامو درو گردنش حلقه کردم منو چسبوند به خودش خیلی محکم بوسیدم حس خوبی داشتم با باز کردن دهنم زبونشو کرد تو دهنو با زبونم بازی میکرد با کم اوردن نفس ازم جدا شد بغلم کرد مایه ارامشه . ا.ت:چی . کوک:این که کنار منی کنار توهم . میشه برای همیشه مال من باشی . ا.ت:اره . کوک:قول میدم هیچ وقت ترکت نکنم قول میدم همیشه کنارت باشم . ا.ت:واقعا . کوک:اره . محکم بغلش کردم ازم جداشد اب ریخت روم منم شروع کردم داشتیم اب بازی میکردیم نمی دونستیم چقدر داره وقت میره فکر کنم نزدیک سه ساعت بود که اونجا بودیم کوک:بسه دیگه . ا.ت:اره بسه باید برگردیم اردوگاه . کوک:خیلی دوس داشتم بازم بمونیم ولی انگار فردا قراره برگردیم . ا.ت:اوهوم . کوک:برو لباساتو عوض کن . رفتم لباسامو عوض کردم راه افتادیم دم کلبه من بازم همو بوسیدیم دیگه ازم خداحافظی کردو رفت دلم میخواست بیشتر اینجا بمونم ولی باید میرفتیم رفتم وسایلمو جمع کردم . صبح با صدای زنگ گوشی بیدار شدم لباسامو پوشیدم و راه افتادم کنار کوک نشسته بودم تو راه . بالاخره رسیدیم از هم خداحافظی کردیم و رفتیم .
۴ ماه بعد
۴ ماه از دوستی منو کوک میگذره همچی خوب پیش میره ولی من احساس میکنم کوک دیگه اون کوک سابق نیست رفتارش سرد شده باهام و دیر به دیر میاد پیشم . تصمیم گرفتم زنگ بزنم بهش زنگ زدم بهش جواب نداد یه بار دیگه این دفعه جواب داد .
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
دستشو دور. کمرم حلقه کرد و سرشو گذاشت رو شونم اون لخت بود . خیلی اروم دم گوشم گفت .
کوک:دقیقا چرا داری ازم خجالت میکشی.
ا.ت:لطفا برو اونور .
کوک:چرا لباسشو گذاشت تو دستم کوک:من میرم اونور تو لباساتو عوض کن پشت اون سنگا . ا.ت:اخه . کوک:هیس برو عوض کن . هیچی نگفتمو رفتم پشت سنگا لباسامو عوض کردم تو لباسش گم شده بودم . روش اونوری بود رفتم جلو دستمو زدم به شونه هاش ا.ت:میتونی برگردی . برگشت تا چشمش به لباسش افتاد از خنده پهن زمین شد . ا.ت:یااااااا تو حق نداری بهم بخندی . کوک:اخ ..... خدا ....من موندم تو اونو پوشیدی یا اون تورو پوشیده .ا.ت:واقعا که بدون هیچ حرفی رفتم تو اب اونم خودشو جمع و جور کرد اومد تو اب اصلا بهش محل نمیدادم کوک:ینی الان ازم قهری یا ناراحتی ؟. هیچی نگفتم کوک:باشه . اومد جلو کمرمو گرفت بلندم کرد . ا.ت:هی بزارم زمین .کوک:تا باهام اشتی نکنی نمیزارمت . ا.ت:دارم مبگم بزارم زمین . کوک:تو الان داری به جونگ کوک دستور میدی ههه بهم بگو که باهام اشتی .....ا.ت:باشه بابا باهات اشتی ام . کوک:بگو دوسم داری . ا.ت:دوست دا..... چی؟ . کوک:چرا حرفتو قطع کردی . ا.ت:بگم دوست دارم ؟. گذاشتم زمین کوک:اره بگو دوسم داری . ا.ت:خب ... کوک:چیه نکنه دوسم نداری . ا.ت:نه .....دوست دارم . خنده ملیهی کرد اومد جلو لباشو خیلی اروم گذاشت رو لبام دستامو درو گردنش حلقه کردم منو چسبوند به خودش خیلی محکم بوسیدم حس خوبی داشتم با باز کردن دهنم زبونشو کرد تو دهنو با زبونم بازی میکرد با کم اوردن نفس ازم جدا شد بغلم کرد مایه ارامشه . ا.ت:چی . کوک:این که کنار منی کنار توهم . میشه برای همیشه مال من باشی . ا.ت:اره . کوک:قول میدم هیچ وقت ترکت نکنم قول میدم همیشه کنارت باشم . ا.ت:واقعا . کوک:اره . محکم بغلش کردم ازم جداشد اب ریخت روم منم شروع کردم داشتیم اب بازی میکردیم نمی دونستیم چقدر داره وقت میره فکر کنم نزدیک سه ساعت بود که اونجا بودیم کوک:بسه دیگه . ا.ت:اره بسه باید برگردیم اردوگاه . کوک:خیلی دوس داشتم بازم بمونیم ولی انگار فردا قراره برگردیم . ا.ت:اوهوم . کوک:برو لباساتو عوض کن . رفتم لباسامو عوض کردم راه افتادیم دم کلبه من بازم همو بوسیدیم دیگه ازم خداحافظی کردو رفت دلم میخواست بیشتر اینجا بمونم ولی باید میرفتیم رفتم وسایلمو جمع کردم . صبح با صدای زنگ گوشی بیدار شدم لباسامو پوشیدم و راه افتادم کنار کوک نشسته بودم تو راه . بالاخره رسیدیم از هم خداحافظی کردیم و رفتیم .
۴ ماه بعد
۴ ماه از دوستی منو کوک میگذره همچی خوب پیش میره ولی من احساس میکنم کوک دیگه اون کوک سابق نیست رفتارش سرد شده باهام و دیر به دیر میاد پیشم . تصمیم گرفتم زنگ بزنم بهش زنگ زدم بهش جواب نداد یه بار دیگه این دفعه جواب داد .
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۱۵.۵k
۱۶ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.