شروع دوباره پارت ۲۸ فیک بی تی اس
شروع دوباره پارت ۲۸ #فیک_بی_تی_اس
[یک هفته بعد]
ا.ت ویو
بعد از عکس برداری ها حالا نوبت فشن شو هس که قراره امشب برگزار بشه ... همه مشغول کارای امشبن امشب کلی از آدمای معروف که سفیر برند من هستن میان و خب کوک هم میاد چون رئیسه شرکت مدلینگه ... امشب دخترا و بقیه پسرا هم میان ... آری رو امشب میزارم پیش مامانم نمیتونم بیارمش تو اون شلوغی ... تو شرکت بودم و به کارها رسیدگی میکردم و میگفتم مکانی که توش فشن شو برگزار میشه چطوری دکور بشه ... که دیدم جونگکوک اومد و یولی هم پشت سرش مث نوچه ها راه افتاده بود
_: ا.ت
+: سلام
_: سلام ... چطوری؟
+: خوبم سرم شلوغه
_: اوهوم میبینم ... نگران نباش همه چی خوب میشه
+: نگران نیستم
_: اوکی
+: من دیگه میرم کاری نداری؟
_: نه
ا.ت رفت پیش لوکا و داشتن باهم درمورد کارای امشب صحبت میکردن و لوکا هم دونه به دونه چیزایی که ا.ت واسه امشب میخواست رو مینوشت .... یولی و جونگکوک رفتن سمت کافه تریا تا قهوه بگیرن و ا.ت هم با لوکا نشسته بودن رو یکی از میزایی که کنار کوک و یولی هست و خب حرفای جونگکوک و یولی رو میتونستن بشنون ولی جونگکوک و یولی متوجه اونا نبودن که یولی شروع کرد ...
×: جونگکوک چرا اینطوری رفتار میکنی با من؟
_: چطور
×: من پشتت دارم راه میرم و همه فقط منو به عنوان دستیارت میبینن
_: چون دستیارمی
×: تو سر به سرم میزاری؟
_: نه
×: اون ا.تو که نگم کلا یه جوری رفتار میکنه که انگار من نیستم با من مث نوچه ها رفتار میکنه انگار نه انگار که من دوس دخترتم ... ازش بدم میاد فک میکنه کیه؟
_: یولی درست صحبت کن اون مادر بچمه
×: خب که چی؟ خودشو خیلی دست بالا میگیره مگه کیه؟
ا.ت درحالی که نشسته بود برگشت سمت جونگکوک و یولی و گفت
+: رئیست! دیگه کی میخوام باشم؟ ... من خودمو دسته بالا نمیگیرم اینکه تو منو دست بالا میبینی مشکل خودته
بعدشم با لوکا بلند شدن و رفتن
*: خیلی خفن بوددد
+: بله ما اینیم ... باید حد خودشو بدونه
هوهوووو بازم تونستم میزارممم
دیگه از این به بعد میخوام پارت بارونتون کنم🤧😂
[یک هفته بعد]
ا.ت ویو
بعد از عکس برداری ها حالا نوبت فشن شو هس که قراره امشب برگزار بشه ... همه مشغول کارای امشبن امشب کلی از آدمای معروف که سفیر برند من هستن میان و خب کوک هم میاد چون رئیسه شرکت مدلینگه ... امشب دخترا و بقیه پسرا هم میان ... آری رو امشب میزارم پیش مامانم نمیتونم بیارمش تو اون شلوغی ... تو شرکت بودم و به کارها رسیدگی میکردم و میگفتم مکانی که توش فشن شو برگزار میشه چطوری دکور بشه ... که دیدم جونگکوک اومد و یولی هم پشت سرش مث نوچه ها راه افتاده بود
_: ا.ت
+: سلام
_: سلام ... چطوری؟
+: خوبم سرم شلوغه
_: اوهوم میبینم ... نگران نباش همه چی خوب میشه
+: نگران نیستم
_: اوکی
+: من دیگه میرم کاری نداری؟
_: نه
ا.ت رفت پیش لوکا و داشتن باهم درمورد کارای امشب صحبت میکردن و لوکا هم دونه به دونه چیزایی که ا.ت واسه امشب میخواست رو مینوشت .... یولی و جونگکوک رفتن سمت کافه تریا تا قهوه بگیرن و ا.ت هم با لوکا نشسته بودن رو یکی از میزایی که کنار کوک و یولی هست و خب حرفای جونگکوک و یولی رو میتونستن بشنون ولی جونگکوک و یولی متوجه اونا نبودن که یولی شروع کرد ...
×: جونگکوک چرا اینطوری رفتار میکنی با من؟
_: چطور
×: من پشتت دارم راه میرم و همه فقط منو به عنوان دستیارت میبینن
_: چون دستیارمی
×: تو سر به سرم میزاری؟
_: نه
×: اون ا.تو که نگم کلا یه جوری رفتار میکنه که انگار من نیستم با من مث نوچه ها رفتار میکنه انگار نه انگار که من دوس دخترتم ... ازش بدم میاد فک میکنه کیه؟
_: یولی درست صحبت کن اون مادر بچمه
×: خب که چی؟ خودشو خیلی دست بالا میگیره مگه کیه؟
ا.ت درحالی که نشسته بود برگشت سمت جونگکوک و یولی و گفت
+: رئیست! دیگه کی میخوام باشم؟ ... من خودمو دسته بالا نمیگیرم اینکه تو منو دست بالا میبینی مشکل خودته
بعدشم با لوکا بلند شدن و رفتن
*: خیلی خفن بوددد
+: بله ما اینیم ... باید حد خودشو بدونه
هوهوووو بازم تونستم میزارممم
دیگه از این به بعد میخوام پارت بارونتون کنم🤧😂
۲۴.۴k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.