شروع دوباره پارت فیکبیتیاس

شروع دوباره پارت ۲۷ #فیک_بی_تی_اس


یولی بلند شد و با حرص رفت و نیم ساعت بعد لوکا و آری اومدن

÷: مامانیی
+: دخترم ... خوش اومدی
÷: مرسی ... عه بابایی هم که اینجاااسسس
+: اوهوم (لبخند)
_: دخترم (لبخند)

آری از اینکه باباشم اونجا بود خیلی خوشحال بود اما با دیدن یولی لبخندش ناپدید شد

÷: این زنه هم که اینجاست (اخم)
+: آری
÷: این چرا همه جا هستتت
+: دستیار باباته
÷: یااا بابااا اخراجش کننن
_: آری چی میگی تو
×: کوچولو آروم باش
÷: تو حرف نزن ... من کوچولو نیستم ... احمق
_: آری اینا چه حرفاییه
*: آمم آری چطوره بریم برات بستنی بدم؟
÷: نمیخوام
*: خوراکی؟
÷: نمیخواااد
_: یولی تو امروز زودتر برو خونه
×: چی؟
_: چته؟ برو دیگه
×: اوفف

یولی رفت و آری آروم شد و با لوکا رفتن بستنی بخورن ... یولی توی ماشین خیلی عصبانی بود و داشت فکر می‌کرد که چطور از دست اون دختر کوچولوی مزاحم راحت بشه تا بتونه زودتر با جونگکوک ازدواج کنه ...


[یک ساعت بعد]

عکاسی تموم شد و ا.ت آری رو سوار ماشین کرد و باهم رفتن خونه ...



امتحاناتم تموم شدددد هوووو آزاد شدم خوشحالم ننهههه😂
دیدگاه ها (۱۴)

شروع دوباره پارت ۲۸ #فیک_بی_تی_اس [یک هفته بعد]ا.ت ویو بعد ا...

شروع دوباره پارت ۲۹ #فیک_بی_تی_اس [شب]ا.ت ویوبعد از پوشیدن ل...

شروع دوباره پارت ۲۶ #فیک_بی_تی_اس بعد از خوردن قهوه ام مدلا ...

شروع دوباره قسمت ۲۵ #فیک_بی_تی_اس *: بهتره من دیگه برم+: نه ...

#آرزویی_رویایی 🦋🎂پارت 10یِنا‌:با فکر اینکه چرا اومد اینجا و ...

love or hate, lost love!! P: 3جیغش خونه رو ورداشته بود. خانو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط